این مقاله پژوهش های پیمایشی در حوزة دین را نقد و بررسی کرده است. البته تأکید
اصلی مقاله بر نقد پیمایش های اندازه گیری دین داری است و نه لزوماً هرگونه پیمایش
مربوط به دین. نقطة عزیمت مقاله بحث از هماهنگی و هم خوانی ناخواسته اما
آسیب زای دو گرایش فکری در دو گروه متفاوت است: گرایش قشری گری دینی حاکم
بر ذهن دولت مردان، سیاستمداران و مدیران ...
بیشتر
این مقاله پژوهش های پیمایشی در حوزة دین را نقد و بررسی کرده است. البته تأکید
اصلی مقاله بر نقد پیمایش های اندازه گیری دین داری است و نه لزوماً هرگونه پیمایش
مربوط به دین. نقطة عزیمت مقاله بحث از هماهنگی و هم خوانی ناخواسته اما
آسیب زای دو گرایش فکری در دو گروه متفاوت است: گرایش قشری گری دینی حاکم
بر ذهن دولت مردان، سیاستمداران و مدیران جامعه ازیک سو و گرایش پوزیتیویستی
حاکم بر ذهن دانشگاهیان و پژوهشگران ازسوی دیگر. آن قشری گری دینی و این
تنگ نظری پوزیتیویستی کاملاً با هم سازگارند. هردو دین را امری بیرونی و عینی در
نظر می گیرند و هریک به نحوی کمیت نگرند. هردو نگاهی قسری (مکانیکی) دارند و
هردو می کوشند واقعیت دینی را هرچه بیشتر به اجزا تجزیه کنند. در ادامه، نویسندهپس از بیان مبادی روش شناختی این گونه تحقیقات بر نقادی پژوهش های پیمایشی
دین در غرب و ایران تأکید می کند و می کوشد از طریق نقد یک مدل غربیِ سنجش
میزان دین داری (مدل گلاک و استارک) و یک مدل ایرانی (مدل شجاعی زند) به
مشکلات بنیادی پژوهش پیمایشی دین نقبی بزند. به دنبال چنین کوششی است که
نویسنده امکان سنجش میزان دین داری را به دو دلیل منتفی می داند: نخست آنکه
دین داری امری هم بیرونی و عینی و هم درونی و کیفی است و تبلور بیرونی دقیقاًتعین یافته ای ندارد. از این رو، هیچ یک از حالات افراد را نمی توان معیار ثابت سنجش
دین داری تلقی کرد، زیرا خود این یا آن حالت آدمی نیست که بایست مورد توجه قرار
گیرد بلکه معنای نهفته در حالت آدمی اهمیت دارد. دلیل دوم نیز این است که
به هیچ وجه نمی توان میزان اهمیت هریک از مؤلفه های دین داری را در ترکیب کلی
دین داری مشخص کرد و چون دین داری های بسیار متنوعی وجود دارد که وزن
مولّفه های مختلفشان به نسبت متغیر است، هرگونه امکان مقایسه میان آن ها منتفی
می گردد. به عبارت دیگر، دین داری های مختلف ناهمگن و ناهم سنخ اند و لذا سنجش و
مقایسة امور ناهم سنخ ممکن نیست (سطح مقیاس اسمی). به جای سنجش میزان
دین داری باید به رتبه بندی نوع دین داری (رسیدن به سطح مقیاس ترتیبی) پرداخت
زیرا تنها می توان میزان دین داری افرادی را با هم مقایسه کرد که دین داری شان از یک
سنخ باشد. روش مناسب این سنجش نیز روش کیفی است. بدین ترتیب، سنجش
میزان دین داری در واقع جای خود را به رتبه بندی کیفی انواع دین داری می دهد.
یکی از چالشهای اصلی علوم اجتماعی و از جمله جامعهشناسی در ایران پس از انقلاب، تلقی علوم اجتماعی بهمثابة بدنهای از دانش حامل مفروضات و ارزشهای ایدئولوژیک سکولار و غربی است. برخی به دنبال تولید دانشی به نام "جامعهشناسی اسلامی" هستند و در این باب کوششهای متفرقهای نیز صورت گرفته است که البته هنوز منجر به عرضة محصولی قابل ...
بیشتر
یکی از چالشهای اصلی علوم اجتماعی و از جمله جامعهشناسی در ایران پس از انقلاب، تلقی علوم اجتماعی بهمثابة بدنهای از دانش حامل مفروضات و ارزشهای ایدئولوژیک سکولار و غربی است. برخی به دنبال تولید دانشی به نام "جامعهشناسی اسلامی" هستند و در این باب کوششهای متفرقهای نیز صورت گرفته است که البته هنوز منجر به عرضة محصولی قابل اعتنا نشده است. در مقابل این چالش، واکنش دیگر جامعهشناسان نفی و انکار این مدعا و انتظار ارائة جامعهشناسی بدیل توسط مدعیان بوده است. این مقاله با تمایز میان نظریة اجتماعی و نظریة جامعهشناختی راهحلی برای برونرفت از این چالش مطرح میسازد که دستکم میتواند به همدلی بیشتر این دو جریان موجود در جامعهشناسی بینجامد. مبنای این تمایز تفکیک نظریههای هنجارین یا تجویزی از نظریههای غیرهنجارین یا توصیفی است. برای تثبیت این تمایزگذاری نخست نگرش درباب جامعه (جامعهنگری یا جامعهبینی) از جامعهشناسی متمایز شده و خلط این دو با هم مورد نقد قرار گرفته است. در گام بعدی، تمایز میان نظریة اجتماعی و نظریة جامعهشناختی با توجه به چند ویژگی مطرح شده است:هنجارین یا غیرهنجارین بودن، برخورداری یا عدم برخورداری از گزارههای علمی، طراحی جامعة ایدهآل یا عدم طراحی آن و صرفاً توصیف و تبیین جامعه، مبهم سخنسخنگفتن و کلیگویی یا دقیق و مشخص سخن گفتن. براساس این تمایز دو نوع فعالیت و تولید معرفتی، یعنی جامعهشناسی و نظریة اجتماعی، و نیز دو نوع چهرة دانشی از هم تفکیک میشوند.