ازمیان موضوعهای گوناگون مرتبط با سیاستگذاری و برنامهریزی زبان فارسی ، به نظر میرسد مسئلة تعامل میان زبان فارسی و زبانهای جهانی (بهویژه زبان انگلیسی) چالش مهمی پیش روی زبان مادری ما باشد. واقعیت این است که بعد زبانیِ آنچه جهانیشدن خوانده میشود چیزی نیست جز تبدیلشدن زبان انگلیسی به زبان میانجی (لینگوا فرانکا)ی جامعة جهانی. ...
بیشتر
ازمیان موضوعهای گوناگون مرتبط با سیاستگذاری و برنامهریزی زبان فارسی ، به نظر میرسد مسئلة تعامل میان زبان فارسی و زبانهای جهانی (بهویژه زبان انگلیسی) چالش مهمی پیش روی زبان مادری ما باشد. واقعیت این است که بعد زبانیِ آنچه جهانیشدن خوانده میشود چیزی نیست جز تبدیلشدن زبان انگلیسی به زبان میانجی (لینگوا فرانکا)ی جامعة جهانی. یکی از نتایج این تحول درک اهمیت و ضرورت تأمل درباب پویاییشناسی رابطة میان زبان انگلیسی و زبان فارسی برای ما فارسیزبانان است. به نظر میرسد چارة کار چیزی نیست جز طراحی سیاستهایی واقعبینانه برای برنامهریزی رابطة میان ایندو.
اما دراینمیان باورهایی وجود دارند که همچون موانعی جدی بر سر راه این نوع سیاستگذاری عمل میکنند. یکی از آنها آرمان خیالی "زبان خالص (سره)" و کوششهای بیحاصل برای پاکسازی زبان فارسی از همة واژههای بیگانه است. هدفی که هم با گرایش فارسیگویان معمولی درتضاد است و هم با رویکرد زبانشناسان یا جامعهشناسان فرهنگ. البته ساختن برابرنهادههای فارسی بهجای واژههای بیگانه لازم است، اما خلوصگرایان فاقد رویکردی عینی هستند و کوششهایشان درجهت تقویت و استحکامبخشیدن به زبان همچون مهمترین ابزار ارتباطی میان همزبانان نیست، بلکه قصد ایشان فقط خالصسازی زبان است که موضوعی است غلط و ناممکن.
این مقاله بستة سیاستی زیر را برای تنظیم رابطة میان زبان فارسی و زبانهای جهانی (و دیگر زبانها) پیشنهاد میکند:
1. سیاست همزیستی مسالمتآمیز که ازجمله دربرگیرندة به معیارسازی (استانداردکردن) فرایند وامگیری متقابل میان زبانها ازطریق پیشنهاد قواعد معینی برای وامگرفتن واژه از زبانهای دیگر است که ازسویی بهمعنای مشروعیتبخشیدن به فرایند مبادلة واژه میان زبانهاست که عملاً پیوسته درحال انجام است و ازسوی دیگر بهمعنای کنترل این فرایند تا حد امکان خواهد بود.
2. سیاست تقسیم کار میان زبان جهانی که به کار تعامل و ارتباطسازی با ملتها میآید و زبان ملی که وظیفهاش ایجاد پیوند و هماهنگی میان همة گروهها و اقوام با زبانها و لهجههای گوناگون درون یک کشور است؛ و سرانجام زبان قومی که بهمنظور ایجاد پیوند و ارتباطسازی میان اعضای گروه قومی بهکار میرود. با برنامهریزی مناسب میتوان به تقویت توانمندی شهروندان در هرسهپلة پلکان زبانها پرداخت. تقویت هرکدام از این زبانها اگر بهدرستی و درجای خود انجام شود و قانون حدود کاربرد آنها را روشن کرده باشد، به رشد دیگری نیز کمک خواهد کرد و به وحدت و همدلی میان شهروندان خواهد افزود.
3. سیاست بازبینی رابطة میان خط و زبان. اصلاح و تدقیق خط کنونی فارسی میتواند به دقت زبان بیفزاید، سوادآموزی را تسریع کند و درمجموع به معیارسازی زبان فارسی را چه برای فارسیزبانان و چه برای آموزش فارسی به خارجیان تسهیل خواهد کرد.
در این مقاله ابتدا چارچوب نظریۀ خردگرا در برنامهریزی شرح داده شده است. سپس از زوایای گونـاگوناین دیدگاه نقد گردیده و در آخر بـه ایـن مسـئله پرداختـه شـده کـه نسـبت میـان نظریـۀ خردگـرا دربرنامهریزی که میراث نیمۀ قرن بیستم است با شرایط کنونی اندیشۀ اجتماعی چیست؟در این دوران ظهور پسامدرنیته، به نظر میرسـد برنامـهریـزی نیـز وارد دوران ...
بیشتر
در این مقاله ابتدا چارچوب نظریۀ خردگرا در برنامهریزی شرح داده شده است. سپس از زوایای گونـاگوناین دیدگاه نقد گردیده و در آخر بـه ایـن مسـئله پرداختـه شـده کـه نسـبت میـان نظریـۀ خردگـرا دربرنامهریزی که میراث نیمۀ قرن بیستم است با شرایط کنونی اندیشۀ اجتماعی چیست؟در این دوران ظهور پسامدرنیته، به نظر میرسـد برنامـهریـزی نیـز وارد دوران پسـاخردگرایی مـیشـود:منتقدان پسامدرن عقلانیت را تبدیل به یک واژه "بد" کردهاند. معمولاً برنامهریزی خردگرا را با تعـابیریچون علمگرایی نابهجا، فنسالاری بیش از حد، و تخصصگرایی که به دنبال منافع خـود اسـت، توصـیفمیکنند. چنین ادعا میشود که خردگرایی به معنای تأکیـد تنـگنظرانـه بـر وسـیله بـه جـای هـدف وتجربهگرایی محض بوده است و عینیت و بیطرفی آن مبتنی بـر واقعیـاتی اسـت کـه ـ همـانطـور کـهساختارشـکنی پسـامدرن نشـان داده اسـت ـ چیـزی جـز ادعاهـای گـزاف، تعصـبات فرهنگـی، و یـاجانبداریهای گمراه کننده نبوده است. اما این سخن پسامدرنیستها هم مانند بسیاری دیگـر از سـخنانایشان چیزی بیش از یک تصویر کلیشهای اغراقآمیز نیست و مثل همۀ تصاویر کلیشهای دیگر، در حالیکه در آن پاره هایی از واقعیت دیده میشود، اما اساساً مبتنی بر یک سوءتفاهم و بـدفهمی اسـت کـه راهبردن به آن چندان دشوار نیست و آن بدفهمی این است: رد عقلانیت بهطورکلی به عنوان مبنـای نظـریبرنامهریزی به جای رد عقلانیت ابزاری.مکتب خرَدگرا برنامه ریزی را عامل تحقق عقلانیت و حاکمیـت خـرد در جامعـه مـیدانـد و عقلانیـت را"کاربرد استدلال در تصمیم گیری جمعی" تعریف میکند؛ رابطۀ تاریخی میان برنامهریزی و خردگرایی وکاربرد عقلانیت نیز انکارناپذیر است. اما بحث بر سر این است که عقلانیـت ابعـاد و دامنـۀ وسـیعتـری ازعقلانیت ابزاری دارد که در مثبـتگرایـی و برنامـهریـزی خردگـرا مـورد نظـر اسـت. ارزش عقلانیـت درپاسخگـویی و مسـئولیتپـذیری اسـت کـه درون آن نهفتـه اسـت. پـس بـرخلاف اسـتدلالهـای اخیـرپسامدرنها، خردگرایی نه تنها با انتقادی بودن در تضـاد نیسـت، بلکـه در ذات آن اسـت. امـا عقلانیـتمیتواند اشکال متفاوتی به خود بگیرد. پس برنامهریزی نیز میتواند بر پارادایمهای متفاوت عقلی اسـتوار باشد و نظریه باید پاسخ دهد که چه نـوع عقلانیتـی در چـه نـوع شـرایط تصـمیم گیـری و بـرای کـدامکارگزاران تصمیم گیرنده باید به کار گرفته شود؟ در این نوع نظریه پردازی انعطـافپ ـذیر البتـه عقلانیـتابزاری نیز جای خود را خواهد داشت.