نوع مقاله : علمی
نویسنده
دکتری جامعهشناسی نظری – فرهنگی
چکیده
هدف این مقاله، بهدستدادن اصولی از نوعی روششناسی تلفیقی در حوزة علوم اجتماعی است که برمبنای خوانش آرای ویتگنشتاین، هایک و گادامر در افق فکری یکدیگر شکل گرفته است. در ابتدا و پس از بیان مسئله و ضرورت پرداختن به آن، ادبیات بحث بهطور خلاصه مرور شده است و سپس بهطور اجمالی امکان تلفیق آرایاین سه متفکر مورد بحث قرار گرفته است. این امکان با مرور شش شباهت مهم در قالب معادلیابی واژگان کلیدی هر متفکر در بازی زبانی متفکران دیگر مورد بحث قرار گرفته است، این شباهتها عبارتاند از: وجود بستر اجتماعی قاعدهمند در پسزمینة کنشهای فردی؛ اصالت فعالیت عملی و ناآگاهانه درمقابل فعالیت نظری و آگاهانه؛ کاربرد استعارة بازی به معنای حفظ وجهی از عاملیت در بستر ساختار؛ آغاز از مبنایی سوبژکتیویستیدر عین دستیابی به عینیتی فراتر از افراد؛ محدودیت شناخت و رد موضع ناظر؛ و درنهایت، تلاش برای بهدستدادن معیاری به منظور پرهیز از نسبیگرایی. این شباهتها همزمان اصول بنیادین روششناسی تلفیقیِ پیشنهادی را نیز شکل دادهاند. در آخرین قسمت مقاله، این اصول در پاسخ به پرسشهای سهگانة چیستی موضوع علوم اجتماعی، چگونگی مطالعة آن (الزامات روششناختی) و هدف از انجام یک مطالعة اجتماعی مورد تصریح و صورتبندی قرار گرفتهاند. بر این مبنا، موضوع علوم اجتماعی «نظمهای زبانی ـ تاریخی» عنوان شده است که در آن نظم به تعبیر هایک، زبانیبودن به تعبیر ویتگنشتاین و تاریخیبودن به تعبیر گادامر به کار رفته است و هدف از انجام یک مطالعة اجتماعی، «انکشاف» این نظمها به تعبیر هایدگری - گادامری کلمه و همچنین بهدستدادن پیشبینیهای محدود برمبنای این انکشاف عنوان شده است؛ برمبنای این موضوع و هدف، الزامات روششناختیِ انجام یک مطالعة اجتماعی نیز مورد بحث قرار گرفته است.
کلیدواژهها
طرح مسئله
هدف این مقاله بهدستدادن اصولی از نوعی روششناسی تلفیقی در حوزة علوم اجتماعی است که برمبنای خوانش آرای ویتگنشتاین، هایک و گادامر در افق فکری یکدیگر شکل گرفته است. قاعدتاً اولین پرسش قابل طرح این است که اساساً ضرورت ارائة این روششناسی تلفیقی بر چه مبنایی شکل گرفته؛ به عبارت دیگر، اصولاً نگارنده کدام مسئله یا نقصی را در میان مکاتب موجود در حوزة روششناسی تشخیص داده است که برای پاسخ به آن مسئله و رفع آن کاستیها، مقالة حاضر را با هدف بهدستدادن اصولی از روششناسی تلفیقی شکل داده است. در پاسخی کلی به این سؤال باید گفت از دیدگاه نگارنده مکاتب و آرای موجود در حوزة فلسفة علوم اجتماعی کفایت نظری لازم را برای بحث روششناسی علوم اجتماعی دارند. بدینمعنا که کمتر توجه همگن، هماهنگ و هموزنی به دوگانگیهای موجود در بحث روششناسی علوم اجتماعی به چشم میخورد و اغلب مکاتب روششناسانه یک وجه از این دوگانگیها را بهنفع وجه دیگر نادیده گرفتهاند. مهمترین این دوگانگیها عبارتاند از دوگانگی میان معنا/ اعتبار؛ ذهنیت/ عینیت؛ فرد/ امر اجتماعی؛ فهم/ تبیین؛ و تاریخ/ نظم. قاعدتاً مستدلساختن این ادعا و نقد مفصل مکاتب مختلفِ موجود در حوزة روششناسی از منظر عدم توجه همگن، هماهنگ و هموزن به دوگانگیهای مورد بحث فرصتی دیگر میطلبد. در ادامة مقاله، در بخش مرور ادبیات بحث، اندکی به این توجه یکسویة مکاتب مختلف پرداخته شده است، اما چنانکه گفته شد، ارزیابی انتقادی مکاتب مختلف روششناسی و طرح مفصل کاستیها و انتقادات وارد بر آنها مجالی دیگر میطلبد، گو اینکه قضاوت در مورد ضرورت پرداختن به این مسئله، بیش از آنکه در قالب مستدلساختن کاستیهای مکاتب موجود امکانپذیر باشد، در گرو قضاوت مستدل درباب موفقیت رویکرد تلفیقی پیشنهادی بهعنوان رویکردی است که در تلاش است این توجه هماهنگ و هموزن به دوگانگیهای پیشگفته را ممکن سازد. درواقع، پس از ارائة اصول اولیة این روششناسی پیشنهادی، نه فقط بهصورت نقد سلبی مکاتب موجود، بلکه بهصورت ایجابی میتوان نشان داد کهروششناسی پیشنهادی دارای کدام توجهات ویژة همزمان به وجوه و مسائلی است که در مکاتب مختلفِ موجود در حوزة روششناسی توجه همگن و هموزنی به آنها وجود ندارد.
چنانکه در عنوان مقاله هم آمده است، در پاسخ به مسئلة پیشگفته، نگارنده از تلفیق رویکردهای سه متفکر در حوزة روششناسی بهره گرفته است. این متفکران، دستکم ظاهراً به مکاتب مختلفی در حوزة فلسفه و روششناسی متعلقاند. درواقع، اگر بخواهیم از تعابیر خود متفکران مورد بحث برای طرح این تفاوتها استفاده کنیم،میتوان تفاوت رویکردهای متفکران مورد بحث را در قالب استعارة «بازی زبانی» ویتگنشتاین چنین بیان کرد که هر یک از متفکران مورد بحث به بازیهای زبانی متفاوتی متعلقاند. همچنین میتوان با استفاده از تعبیر گادامری «سنت»، هریک از متفکران مورد بحث را درون «سنت زبانی ـ تاریخی» خاصی قرار داد. بر این مبنا، به نظر میرسد درحالیکه ویتگنشتاین به سنت فلسفة تحلیلی تعلق دارد، گادامر در سنت فلسفة قارهای نظریهپردازی کرده است. همچنین درحالیکه هایک به سنت عقلانیت انتقادی متعلق است، گادامر به سنت هرمنوتیکی تعلق دارد. برمبنای همین تفاوتهای بنیادین است که پرسش از "امکان" تلفیق رویکردهای این سه متفکر پرسشی جدی و قابلتأمل به نظر میرسد. بخصوص اگر به انتقادات وارد شده از سوی منتقدان رویکردهای تلفیقی توجه کنیم که معتقدند آنچه بهعنوان نظریه و روش و فلسفه و هرچیز تلفیقی ارائه میشود، عمدتاً در کنار هم قراردادن ناموجه و ناسازگار مفاهیمی از نظریات و چهبسا پارادایمهای مختلف است بدون آنکه به پیشفرضهای نظری و روششناختی نهفته در این مفاهیم توجه شود؛ بر همین مبناست که از دیدگاه منتقدان، کمتر رویکردی به معنای واقعی کلمه تلفیقی است؛ بهگونهای که بتواند در قالب منظومة نظری منسجمی ارائه شود. برمبنای توجه به چنین انتقادی است که نویسنده سعی کرده است در مقالة حاضر شباهتهای کلیدی میان رویکردهای متفکران مورد بحث را که فراهمکنندة "امکان" تلفیق هستند، هرچند به طور اجمالی و گذرا، مرور کند؛ از آنجاییکه مستدل و مستند ساختن این شباهتهای ششگانه بحث را بیش از حد به درازا میکشاند، این مهم در مقالة دیگری با محوریت "امکان تلفیق" میان رویکردهای متفکران مورد بحث انجام شده و در اینجا فقط به ذکر توضیحی کوتاه در مورد هریک از شباهتهای ادعا شده اکتفا شده است.
اما پیش از ورود به اصل بحث، ذکر سه نکتة مقدماتی ضروری است؛ اول آنکه به آرای هریک از متفکران مورد بحث صرفاً در حوزة روششناسی علوم اجتماعی پرداخته خواهد شد. ذکر این نکته از آن جهت ضروری است که هریک از این سه متفکر یا مانند ویتگنشتاین دارای دستگاه فلسفی گستردهای هستند که بر روی آرای متفکران بسیاری در حوزة فلسفه و علوم اجتماعی تأثیر گذاشته است و درواقع آرای او دارای پیامدهای جدی در حوزة فلسفة علوم اجتماعی بوده است (برای مثال نگاه کنید به آرای وینچ در فلسفة علوم اجتماعی)، گرچه او در هیچیک از آثارش نظریة منسجمی را در این حوزه سامان نداده باشد. گادامر نیز گرچه در حوزة فلسفة علوم اجتماعی شناخته شدهتر است، از آنجاییکه هرمنوتیک او در مقایسه با هرمنوتیک روششناختی شلایر ماخر و دیلتای بهطور مشخص وجهی فلسفی و هستیشناختی دارد، میتوان نتیجه گرفت که او نیز نظریة خاص و منسجمی را در حوزة فلسفة علوم اجتماعی سامان نداده است. از میان این سه متفکر، هایک یگانه نظریهپردازی است که مشخصاً در حوزة فلسفة علوم اجتماعی و روششناسی اظهارنظر کرده است، گرچه او نیز بخش عمدة شهرت خود رادرقالب اقتصاددان به دست آورده است نه فیلسوفی مشهور در حوزة فلسفة علوم اجتماعی. بنابراین، بار دیگر بر این نکته تأکید میکنیم که توضیح و تشریح آرای این متفکران یا پیامدهای غیرمستقیم آرای آنها فقط به حوزة فلسفة علوم اجتماعی محدود خواهد شد زیرا توضیح و تبیین آرای کامل آنها در همة جنبهها نه فقط در فرصت و امکان این مقاله نمیگنجد بلکه اساساً ضرورت و حسنی نیز ندارد، گرچه نویسنده بیشترین تلاش خود را به کار خواهد بست تا این پرداختن محدود و حوزهای به آرای متفکران مورد بحث باعث از دست رفتن کلیت و انسجام آرای آنها و از شکل افتادن منطقی نظریات ارائه شده نشود.
دوم آنکه هرجا در این متن از ویتگنشتاین و آرای او سخن گفته شده است، منظور آرای متأخر این متفکر است که عمدتاً حول محور «پژوهشهای فلسفی» سامان یافته است. در نهایت آنکه واژة "درآمد"، در عنوان این مقاله، دلالت مشخص و عامدانهای در نظر نویسنده داشته است. بدینمعنا که بحث حاضر به معنای واقعی کلمه درآمدی بر یک روششناسی تلفیقی است و تاکنون این روششناسی بر یک پژوهش واقعی و تمامشده منطبق نشده است؛ گرچه این روششناسی، روششناسی منتخب نگارنده در پایاننامة دکتری بوده است اما پژوهش مذکور هنوز به مرحلة انتشار و بحث احتمالی در حوزة عمومی نرسیده است، لذا بحث حاضر صرفاً درآمد و طرح بحثی حداقلی در ارائة یک روششناسی تلفیقی از آرای سه متفکر پیشگفته است.
مرور ادبیات بحث
به نظر میرسد در پاسخ به پرسشهای سهگانه دربارة موضوع، روش و هدف علوم اجتماعی دو مکتب روششناختی متمایز وجود دارد که در دو سر طیف پاسخهای موجود به سؤالات فلسفة علوم اجتماعی قرار میگیرند. بدیهی است آنچه نویسنده از این دو مکتب در اینجا ارائه خواهد کرد، نمونة ایدهآل[1] به معنای وبری کلمه از این مکاتب است، بدینمعنا که برجستهترین ویژگیهای پاسخهای این دو مکتب در مقایسه و تقابل با یکدیگر طرح شدهاند تا جایگاه بحث حاضر در این میان و ماهیت تلفیقی آن امکان طرح پیدا کند. بدینمعنا شاید آرای هیچ متفکری را واقعاً نتوان بهطور کامل درون یکی از این مکاتب جای داد و هر متفکری بنابر پاسخهای خاصش به پرسشهای محوری فلسفة علوم اجتماعی، نه تنها دقیقاً به یکی از دو سر طیف نزدیک نیست، بلکه به یک سر نزدیکتر و از سر دیگر دورتر تلقی میشود. با اینحال، چنانکه گفته شد، از آنجا که مرور ادبیات فلسفة علوم اجتماعی معطوف به تحقق هدف تدقیقِ مفهوم تلفیق و ضرورتهای امکان و مطلوبیت آن طرح میشود، این نمونهسازی ایدهآل از مکاتب روششناسانه در حوزة علوم اجتماعی موجه به نظر میرسد. علیرغم آنکه به دلیل ماهیت ایدهآل این نمونهها ممکن است با مکاتب و آرای واقعی متفکران مورد بحث در این حوزه انطباق کامل نداشته باشد.
به نظر میرسد میتوان آرای متفکرانِ دستة اول را که به مشابهت موضوع و به تبع آن،وحدت روش میان علوم طبیعی و اجتماعی معتقدند، در قالب هشت باور و هدف هستیشناختی، معرفتشناختی و روششناختی زیر خلاصه کرد:
- باور به وجود واقعیتی مستقل از ذهن (مبنای رئالیستی)؛
- اصالت پدیدة اجتماعی بهعنوان واقعیتی مستقل از افراد؛
- مطالعة نظمهای تکرارشوندة اجتماعی (یکپارچگی واقعیت)؛
- تشابه مبانی معرفتشناختی و روششناختی در علوم طبیعی و علوم اجتماعی؛
- تلاش برای دستیابی به عینیت در علوم اجتماعی؛
- باور به وجود موضع ناظرِمستقلِ بیطرف؛
- باور به وجود معیارهایی برای تشخیص، توصیف و تبیین درست/ معتبر از توصیف و تبیین نادرست/ نامعتبر؛
- تلاش برای بهدستدادن پیشبینی درباب واقعیت اجتماعی؛
درمقابل، به نظر میرسد میتوان آرای متفکرانی را که به تفاوت ماهوی موضوع علوم طبیعی و اجتماعی و به تبعِ آن، به تفاوت موضع روششناختی میان علوم طبیعی و اجتماعی معتقدند، در قالب هشت باور و هدف هستیشناختی، معرفتشناختی و روششناختی متفاوت بازنمایی کرد که عبارتاند از:
- واقعیت اجتماعی برساختة ذهن است؛
- باور به دیدگاه چشماندازگرایانه به واقعیت (تضاد میان تفاسیر مختلف از واقعیت)؛
- واقعیت اجتماعی بهعنوان حاصل جمع کنشهای افراد؛
- مطالعة امر تاریخی و منحصربهفرد؛
- تفاوت مبانی معرفتشناختی و روششناختی علوم اجتماعی و طبیعی به دلیل وجود عنصر آگاهی و معناداری در کنشهای انسانی؛
- تلاش برای فهم ذهنیت کنشگر و معنای کنش؛
- رد موضع ناظرِ مستقل بیطرف؛
- همعرض بودن تفاسیر مختلف از واقعیت به لحاظ اعتبار.
بر این مبنا به نظر میرسد کلیدواژههای رایج در مباحث و آرای متفکران وحدت روششناختی عبارت است از نظم، امر اجتماعی، عینیت، اعتبار، تبیین و پیشبینی؛ و درمقابل، کلیدواژههای رایج در مباحث و آرای متفکران قائل به تفاوت موضع روششناختی میان علوم طبیعی و اجتماعی عبارت است از: تاریخ، امر تاریخی، معنا، تفسیر و فهم. در ادامه خواهیم دید که ردیابی کلیدواژههای این دو مکتب، چه ضرورتی در بازنمایی ماهیت تلفیقی بحث حاضر خواهد داشت.
پیش از آنکه مرور کلی و اجمالی ادبیات بحث را به پایان ببریم، میبایست جایگاه سه متفکر مورد بحث را نیز در طیف آرای متفکران فلسفة علوم اجتماعی معین کنیم. به نظر میرسد جایگاه این سه متفکر در طیف آرای متفکران و فلاسفة روششناسی علوم اجتماعی به شکل زیر قابل ترسیم باشد:
بر این مبنا، گادامر را میتوان به سر طیف متفکران قائل به تفاوت روششناختی میان علوم طبیعی و اجتماعی نزدیک دانست و در مقابل، هایک را به متفکران طیف وحدت روششناختی میان علوم طبیعی و اجتماعی نزدیک قلمداد کرد. ویتگنشتاین موضعی میانه دارد که با توجه به گستردگی دستگاه فلسفیاش میتواند از سوی هردو سر طیف مورد تفسیر قرار گیرد. درواقع، میتوان گفت هرکدام از متفکران هر دو مکتب روششناختی، عملاً استفادههای خود را از بینشهای فلسفی ویتگنشتاین کردهاند و میزان استفاده نیز کموبیش در میان هر دو گروه یکسان است. چرایی این شکل از قراردادن متفکران سهگانة مورد بحث بر روی طیف آرای روششناختی درباب علوم اجتماعی در دیگر قسمتهای این مقاله روشنی بیشتری خواهد یافت.
3. امکان تلفیق میان رویکردهای روششناختی ویتگنشتاین، هایک، گادامر
قاعدتاً پیش از آنکه امکان تلفیق را مورد بحث قرار دهیم، بهدستدادن معنایی مقدماتی از واژة "تلفیق" ضروری است. بدین معنا که ما اساساً تلفیق را در کدام پسزمینة نظری معنا میکنیم.به نظر میرسد اگر تعریف تلفیق از منظر آرای متفکران مورد بحث در این مقاله انجام گیرد، به انسجام بیشتر بحث یاری میرساند. تلفیق آرای این سه متفکر در واقع به معنای فهم و تفسیر آرای هر متفکر است در متن و افق فکری دو متفکر دیگر به تعبیر گادامر و یا ارائة یک بازی زبانی جدید که واژگان و قواعد خود را از سه بازی زبانی این سه متفکر اخذ کرده است به تعبیر ویتگنشتاین. بر این مبنا، امکان تلفیق قاعدتاً به معنای وجود حد معین و کافی از شباهتها و تفاوتها میان آرای متفکران مورد نظر است. آشکار است که اگر آرای متفکران مورد بحث آنچنان به یکدیگر شباهت داشته باشند که عملاً درون یک مکتب و طیف قرار گیرند، تلفیق اساساً معنای محصلی ندارد و از طرف دیگر، اگر متفکران مورد بحث آنچنان با یکدیگر متفاوت باشند که هر نوع مقایسه میان آرا و نظریات آنها قیاس معالفارق تلقی شود، بازهم امکان تلفیق وجود نخواهد داشت. از آنجا که تفاوتهای میان سه متفکر مورد بحث تاحد زیادی آشکار و پذیرفتهشده است، در ادامه بهطور اجمالی شباهتهای ششگانة میان مفاهیم و رویکردهای متفکران مورد بحث مرور خواهد شد تا از مجموع این مباحث امکان تلفیق میان آرای این سه متفکر استنتاج شود. به نظر میرسد کشف شباهت میان رویکردهای متفکران مورد بحث را میتوان در قالب رویکردی ویتگنشتاینی به این امر، نوعی معادلیابی واژگانی هر متفکر در اندیشههای دو متفکر دیگر دانست که باوجود معنا و محتوای نسبتاً مشابه، به دلیل تعلق به بازیهای زبانی مختلف، در قالب واژگانی متفاوت بیان شدهاند. شباهتهای ششگانة میان رویکردهای این سه متفکر که در مقالة دیگری مفصلاً با استناد به آثار این متفکران مستدل و مستند شدهاند عبارتاند از:
الف) وجود بستر اجتماعی قاعدهمند در پسزمینة کنشهای فردی
اولین مؤلفة بنیادی مشابه در اندیشة این سه متفکر فرض وجود بستر اجتماعی قاعدهمند در پسزمینة کنشهای فردی است.اساساً وجود همین فرض است که پتانسیلی را در آرایاین سه متفکر برای دریافتهای روششناسانه در حوزة علوم "اجتماعی" فراهم میکند. این بستر اجتماعی در اندیشة ویتگنشتاین با عنوان «بازی زبانی»[2] (برای تعریف بازی زبانی نگاه کنید به ویتگنشتاین، 1381: 33-30، 44؛ گیلیس، 1381: 216-214، همچنین برای بحثی در مورد قاعدهمندی بازیهای زبانی: مکگین، 1382: 142-138)؛ در گادامر با عنوان «سنت زبانی ـ تاریخی»[3](برای تشریح وجوه سه گانه این مفهوم گادامری نگاه کنید به پالمر، 1382: 195) و در هایک با عنوان «نظم خودجوش» نمودیافته است.به نظر میرسد رابطة این سه مفهوم با یکدیگر عموم و خصوص منوجه باشد. بدینمعنا که هریک از این مفاهیم معانیای دارد که طابقالنعل بالنعل در مفهوم متفکر دیگر وجود ندارد و درعینحال از حیث معنای مورد تأکید با آن مشترک است. درواقع شاید بتوان رابطة این سه مفهوم را با یکدیگر درقالب شکل زیر نشان داد.
بازی زبانی |
ب) اصالت فعالیت عملی و ناآگاهانه درمقابل فعالیت نظری و آگاهانه
قاعدتاً اگر وجود بستر قاعدهمند در پسزمینة کنشهای فردی، جزئی اساسی و اصیل از اندیشة این متفکران باشد، آنگاه تأثیر این بستر فرافردیِ (اجتماعیِ) قاعدهمند بر کنشهای فردی نیز مهم و قابل تشخیص خواهد بود. با چنین پیشفرضی، بخش عمدة کنشهای افراد نه تحت تأثیر اراده و خواست و آگاهی فردی، بلکه غالباً تحت سیطرة قواعد آن پسزمینة اجتماعیِ قدرتمند خواهد بود و همین تأثیر و چهبسا سیطره است که به این مؤلفة دوم یعنی اهمیت و اصالت فعالیت عملی و ناآگاهانه درمقابل فعالیت نظری و آگاهانه منجر میشود که در آرای ویتگنشتاین درقالب «کاربرد زبان»، در آرای گادامر درقالب «رخداد فهم» و در آرای هایک درقالب «فرهنگ و انتزاع» قابل پیگیری است.
ج) استعارة بازی: حفظ وجهی از عاملیت در بستر ساختار
کاربرد استعارةبازی در اندیشة این متفکران از آن رو مهم است که «بازی» دارای ویژگیهای منحصربهفردی در تجربة بشر است. از جمله آنکه همواره دو طرف دارد که حضور آنها برای انجام بازی به یک اندازه مهم و حیاتی است. آشکار است که چنین رابطهای تا چه حد با رابطة سوژه و ابژه یا رابطة شناسنده و موضوع شناسایی متفاوت است. بازی همواره قاعدهمند است و درعینحال بدون وجود بازیکنان بیمعناست. این دو وجه اخیر، یعنی ضرورت قاعدهمندی به همراه ضرورت وجود بازیگران، بهخوبی ضرورت توجه همزمان به عاملیت و ساختار را درقالب استعارةبازی نمایان میسازد (در مورد کاربرد استعاره بازی در آرای گادامر نگاه کنید به واینسهایمر، 1381: 33؛ پالمر، 1382: 194-189؛ در مورد کاربرد تشبیه بازی در آرای هایک نگاه کنید به غنینژاد،1381: 19).
د) هرسه متفکر از مبنایی سوبژکتیویستی آغاز میکنند و به عینیتی فراتر از افراد میرسند
در اندیشة هر سه متفکر، آغازکنندة فرآیندی که درنهایت به شکلگیری بستر اجتماعی قاعدهمند ختم میشود، فرد و کنشهای فردی است. بدینمعناکه گرچه آن بستر اجتماعی قاعدهمند و نتیجة منطقی آن یعنی اهمیت و اصالت فعالیت عملی و ناخودآگاه بر فعالیت نظری و خودآگاه، نقش محوری در آرای این متفکران دارد، اما مبنای شکلگیری این بستر وفعالیتهای متضمن آن، فرد و کنشهای فردی است (برای اطلاع اولیه از این ویژگی در اندیشه ویتگنشتاین نگاه کنید به هیتون و گراور، 1381: 164-163؛ همچنین برای اطلاع مشابهی در اندیشه هایک نگاه کنید به زیباکلام،1377: 309). این ضرورتِ توجه به مبنای فردگرایانه البته در استعارة بازی نیز در قالب توجه به ضرورت وجود بازیکنانی که با کاربرد قواعد حاکم بر بازی آن را انجام دهند مورد توجه قرار گرفته بود. درعینحال، این توجه به مبنای سوبژکتیویستی و فردگرایانه بخصوص درمقایسه با اندیشمندان دیگری که چنین تأکیدی بر آغاز از فرد ندارند نمایان میشود.
مشخصاً اندیشمندانی که وزنة توجه به ساختار در آنها قویتر است، معمولاً چنین تأکید و توجهی بر مبنای فردگرایانه و سوبژکتیویستی فرآیند شکلگیری ساختار اجتماعی ندارند. چنین تأکید و توجه متفاوتی شاید روشنتر از همه، در تفاوت آغاز فرآیند تحلیل پدیدههای اجتماعی در سنتهای دورکیمی و وبری قابل ردیابی باشد. درحالیکه هردوی این متفکران بر اصالت پدیدة اجتماعی فرافردی تأکید میکنند، در وبر آغاز شکلگیری این پدیده به فرد و کنشهای او منتسب است که بهتدریج و درقالب مفهوم محوریای با عنوان "پیامدهای ناخواستة کنش انسانی" به پدیدة اجتماعی الزامآور تبدیل میشود، اما در دورکیم، نه اینکه چنین آغازی به کل نفی شود، اما تصریح و تأکیدی هم بر آن صورت نمیگیرد؛ چراکه اهمیت چندانی در تحلیل پدیدة اجتماعی ندارد. از این منظر میتوان گفتهرسه متفکرِ مورد بحث، از نظر توجه به مبنای فردگرایانه و سوبژکتیویستی شکلگیری بستر اجتماعی قاعدهمند، به سنت روششناسی وبری در جامعهشناسی نزدیکترند.
ه) محدودیت شناخت و رد موضع ناظر
یکی از مهمترین فرضهای نظری در آرای این سه متفکر که پیامدهای روششناسانة مهمی در پی دارد فرض محدودیت شناخت و رد موضع ناظر است. در اندیشة ویتگنشتاین امکان هستی جایی بیرون از زبان وجود ندارد، کنشگران همواره درون یک بازی زبانیاند و هیچ موضع ناظری وجود ندارد که بتوان با قرارگرفتن در آن، به مقایسه یا تبدیل و ترجمة زبانها به یک زبان واحد دست زد. ارجاع به نظریات متقدم ویتگنشتاین درباب رویکرد آیینهای دربارة زبان و تلاشهای معتقدان به این رویکرد برای تبدیل همة زبانها به زبان منطق، و مقایسة چنین رویکردی با رویکرد متأخر ویتگنشتاین، مبنی بر ترجمهناپذیری نسبی بازیهای زبانی به یکدیگر، مؤید این فرض مهمِ رد موضع ناظر است (برای اطلاع از این موضع ویتگنشتاین نگاه کنید به ویتگنشتاین،1381: 156-155؛ هیتون و گراور، 1381: 121-116).
در اندیشة گادامر نیز سنت محیط بر افراد است. بدینمعنا که هیچجایی خارج از سنت زبانی ـ تاریخی برای نظارهکردن آن و کشف قواعد و تأویل آن وجود ندارد، بلکه تأویل سنت صرفاً از درون خود سنت ممکن است(نگاه کنید به واینسهایمر، 1381: 34-33).
در نظر هایک نیز «جامعه از افرادی تشکیل شده که هرکدام معرفتهای خاص و محدودی دارند. هیچ فردی قادر به احاطه بر مجموع معلومات تمام افراد نیست؛ بخصوص اگر توجه کنیم که معرفت تنها منحصر به معرفت عقلی نیست، بلکه معرفت دیگری، با دامنهای وسیعتر، وجود دارد که عبارت است از معرفت عملی، که به صورت علمی نمیتوان آنرا صورتبندی کرد، ولی بخش مهمی از عمل و زندگی روزمرة ما را تشکیل میدهد. «تقسیم معرفت» بدین معنی است که هر فردی از معلوماتی هم که در اختیار ندارد سود میبرد. این سودجستن همانند فایدهای است که در تقسیم کار مشاهده میشود. همچنانکه هیچ فردی قادر به داشتن تمامی تخصصهای گوناگون کار نیست، احاطهداشتن به تمامی معرفتها (علمی و عملی) و اطلاعاتی که افراد جامعه در اختیار دارند نیز امری غیرممکن است» (غنینژاد: 1381: 13-14).
و) تلاش برای بهدستدادن معیاری بهمنظور پرهیز از نسبیگرایی
آیا رد موضع ناظر در معرفتشناسی به پیامدهایی نسبیگرایانه در زمینة شناخت نمیانجامد؟ درواقع اگر شناخت افراد مختلف همارز یکدیگر است و هیچ موضع ناظری وجود ندارد که بتوان با قرارگرفتن در آن به قضاوت درباب صحت و سقم ادعاهای مختلف افراد دربارة شناخت پرداخت، در این صورت، با از میان رفتن معیار تشخیص شناخت درست از نادرست، قاعدتاً نسبیگرایی معرفتشناسانه پیامد منطقی فرض رد موضع ناظر به شمار میرود. این درحالی است که هر سه متفکر سعی کردهاند برای پرهیز از گرفتار شدن در دام نسبیگرایی معرفتشناسانه، معیاری برای تمییز درست از نادرست به دست دهند. ویتگنشتاین با برهانهای خود درباب رد امکان زبان شخصی، سعی دارد معیاری برای تشخیص کاربرد درست از نادرست واژهها و قواعد زبان به دست دهد. گادامر با طرح دور هرمنوتیکی سعی میکند معیاری برای تشخیص تأویل درست از نادرست عرضه کند و در آرای هایک فرض ایجاد هماهنگی در نظمهای خودجوش ناقض وجود آشفتگی شناختهای متناقض است.
اساساً در اندیشة هر سه متفکر هماهنگی و یکپارچگی واقعیت فرض گرفته شده است (در ویتگنشتاین هماهنگی همگانی در کاربرد زبان (نگاه کنید به ویتگنشتاین، 1381: 158-157؛ تریگ، 1384: 49-47)، در گادامر یکپارچگی متن (نگاه کنید به شرت، 1387: 133-132) و در هایک هماهنگی در نظمهای خودجوش (نگاه کنید به غنینژاد، 1381: 83-80). پیش از این، در مرور ادبیات بحث نشان دادیم که فرض هماهنگی و یکپارچگی واقعیت جزء اصول نظری طیف معتقدان به وحدت روششناسانه است. از طرفی، محدودیت شناخت و رد موضع ناظر که پیش از این بدان پرداختیم، جزء اصول نظری معتقدان به تفاوت روششناختی به شمار میرود. وجود همزمان این دو اصل متناقضنما نشان میدهد که هرسه متفکر، حتی پیش از آنکه کسانی مثل نگارنده درصدد تلفیق آرا و رویکردهایشان برای اجتناب از افراط و نادیدهگرفتن وجوه مهم واقعیت برآیند، خود تلاشهایی را برای تلفیق یا بهعبارتی انسجامبخشی به وجوه ظاهراً متناقض واقعیت انجام دادهاند. اینکه آنها تا چه حد در این تلاش موفق بودهاند، نه فقط نیازمند بحث مفصل و جداگانهای است، بلکه میتوان گفت نظریات مختلفی در پاسخ به این پرسش ارائه شده است که هرکدام شواهد و استدلالهای مؤید قضاوت خود را دارند. در این میان، نکتة مهم برای بحث حاضر، نه قضاوت درباب موفقیت یا عدم موفقیت این تلاشها، بلکه نفسِ چنین تلاشی برای پرهیز از نتایج نسبیگرایانهای است که، چنانکه گفته شد، از تلاش متفکران مورد بحث برای توجه به وجوه مختلف واقعیت و انسجامبخشی به این وجوه متناقضنمانشان دارد.
4. روششناسی تلفیقی
موضوع علوم اجتماعی چیست و چه ویژگیهایی دارد، روش مطالعة موضوع در آن چگونه است (پیشفرضهای روششناختی در علوم اجتماعی) و درنهایت آنکه اساساً هدف علوم اجتماعی چیست؟ به نظر میرسد هر نوع روششناسی شناختهشده در حوزة علوم اجتماعی تلویحاً یا صراحتاً پاسخی برای این پرسشهای سهگانه ارائه داده است. هدف اصلی مقالة حاضر نیز بهدستدادن پاسخی به این پرسشها بوده است. پاسخی که، چنانکه گفته شد، از تلفیق آرای ویتگنشتاین، هایک و گادامر در حوزة روششناسی علوم اجتماعی به دست آمده است. شش شباهت ذکرشده در بخش پیش، درواقع اصول بنیادین روششناسی پیشنهادی هستند. با این توضیح که این اصول فقط وقتی آرای هرسه متفکر در مورد آنها لحاظ شود، غنای لازم و تمایزی قابل تشخیص از اصولی مشابه در روششناسیهای موجود را خواهند یافت؛ به عبارت دیگر، با حذف آرای هریک از این متفکران از اصول مورد بحث، بخشی از معنا و پیامدهای معرفتشناسانه ـ روششناسانة این اصول دچار نقصان خواهد شد.
در ادامه، به بازگویی این اصول ششگانه درقالب پاسخ به پرسشهای سهگانة مورد بحث در نوعی روششناسیِ علوم اجتماعی، یعنی چیستی موضوع مورد مطالعه در علوم اجتماعی، روش مطالعة آن و هدف از انجام مطالعه، خواهیم پرداخت و در هر مورد نشان خواهیم داد که چگونه مفاهیم کلیدی متعلق به بازیهای زبانی متفکرانِ مورد بحث، در کنار هم و در سنت زبانی ـ تاریخی یکدیگر قابلیت تفسیر مجدد مییابند.
1.4.موضوع علوم اجتماعی
از دیدگاه روششناسی پیشنهادی، موضوع علوم اجتماعی، «نظمهای زبانی ـ تاریخی» است. هر یک از واژگان این عبارت، مشخصاً به همان تعبیری به کار میرود که درقالب کلیدواژههای اصلی هریک از متفکران مورد بحث کاربرد داشته است؛ بدینمعنا که در این عبارت نظم به تعبیر هایک (بهویژه درقالب کلیدواژة نظم خودجوش)، زبانی به تعبیر ویتگنشتاین و تاریخی به تعبیر گادامر به کار رفته است. هایک تعبیر خود را از نظم چنین ارائه میدهد:
منظور ما از «نظم» همیشه توصیف وضعیتی از امور است که در آن عناصر متعددی از انواع متفاوت، در چنان ارتباطی با یکدیگر هستند که میتوانیم با شناخت برخی از عناصر زمانی یا مکانی تشکیلدهندة مجموعه، پیشبینیهای صحیحی دربارة بقیه ارائه دهیم؛ یا حداقل پیشبینیهایی انجام دهیم که بخت زیادی برای درست ازکاردرآمدن آنها وجود دارد.[4] واضح است که هر جامعهای باید نظمی به این معنا داشته باشد و نیز اینکه معمولاً چنین نظمی بدون اینکه عامدانه ایجاد شده باشد، وجود خواهد داشت. همانطور که انسانشناس اجتماعی برجسته گفته است: بدیهی است که نظم، انسجام و استمراری در زندگی اجتماعی وجود دارد. اگر اینطور نبود، هیچیک از ما نمیتوانست به کارهای خود بپردازد و ابتداییترین احتیاجاتش را برآورده کند.[5]
از آنجا که ما بهعنوان اعضای جامعه، برای برآوردن اغلب نیازهایمان، ناگزیر از همکاری با دیگران به اَشکال گوناگون هستیم، پیگیری کارآمد اهدافمان مستلزم انطباق انتظاراتی است که دربارة اعمال دیگران داریم و برپایة آن برنامههایمان را شکل میدهیم با آنچه آنها واقعاً انجام خواهند داد. در زندگی اجتماعی، نظم، خود را بهصورت همین سازگاری نیات و انتظارات ناشی از اعمال افراد مختلف نشان میدهد؛ و موضوع مورد مطالعة فعلی ما درک چگونگی پیدایش چنین نظمی است. تقریباً اولین جوابی که عادات آنتروپومورفیکی تفکر به ما القا میکند این است که این نظم حاصل قصد و طرح یک ذهن متفکر است.[6] بدین سیاق، نظم عموماً آنچه توسط کسی ترتیب داده شده است تصور میگردد و بدین علت در میان اغلب طرفداران آزادی مفهومی نامحبوب و در میان اقتدارگرایان مورد پسند بوده است. مطابق این تعبیر، نظم در جامعه باید مبتنی بر روابط فرماندهی و اطاعت باشد، یعنی ساختار کل جامعه سلسلهمراتبی است که در آن کار هرکسی از طریق ارادة مافوقهای او، و درنهایت، ارادةقدرتی مافوق همه، تعیین میشود.
بههرحال، این بار معنایی اقتدارگرایانة مفهوم نظم کاملاً ناشی از اعتقاد به پیدایش آن از طریق نیروهای خارج از نظام (یا «برونزا») است. این مفهوم نظم درمورد تعادل تحققیافته از درون[7] یا تعادل «درونزا» مثل تعادلی که نظریة عمومی بازار سعی در توضیح آن دارد، کاربردی ندارد. نظم خودجوشی از این دست، از بسیاری جهات، دارای خصوصیاتی متفاوت با خصوصیات یک نظم ایجاد شده است (هایک، 1382: 67-66) (پانویسها و تأکیدات از هایک است).
به دلیل همین خصوصیات ویژة مفهوم نظم در اندیشة هایک،که نه فقط در وجه اجتماعی قدرتمند آن بهعنوان برساختهای عینی و ناخواسته از پیامدهای کنشهای انسانی نمودار میشود، بلکه به دلیل تصریح بر "امکان نسبی پیشبینیپذیری"در صورت وجود نظم اجتماعی است که این مفهوم را به مفهوم «سنت» گادامری مرجح دانستهایم، گرچه مفهوم سنت تنافر بنیادی با مفهوم نظم ندارد و هایک بارها خود از سنت بهعنوان مصداقی از نظمهای خودجوش نام میبرد. در عینحال، زبانیبودن و تاریخیبودن این نظم نیز، با اینکه تنافری با تعبیر هایک از مفهوم نظم ندارد، در اندیشة هایک بر آن تصریح نشده است؛ بهویژه اگر این دو را نه صفت نظم بلکه اجزای ماهویِ آن بدانیم. در واقع نظم مورد بحث به همان مفهومی به طور بنیادی و ماهیتاً زبانی است که ویتگنشتاین جهان انسانی را محصور در زبان میداند، همچنانکه به همان مفهومی به طور بنیادی و ماهیتاً تاریخی است که گادامر هستی انسانی را محاطِ در آن میداند. به این معنا، واژههای سازندة عبارت «نظم زبانی ـ تاریخی» با نادیدهگرفتن هریک از متفکران مورد بحث و کلیدواژههای آنها، به لحاظ تعابیر خاص و تأکیدات منحصربهفرد بر روی وجوه خاصی از واقعیت دچار نقصان خواهد شد.
بر مبنای تلفیق این تعابیر از متفکران مورد بحث میتوان ویژگیهای زیر را در مورد این نظمهای زبانی ـ تاریخی تصریح کرد:
- ناممکنبودن شناخت کامل آنها،به همان معنایی که هایک براساس تقسیم معرفت و پراکندگی آن، شناخت نظم محیط بر آدمی را ناممکن میداند. چنانکه راه تأویل آرای گادامر همواره گشوده است و پایانی برای آن قابل تصور نخواهد بود و به همان معنایی که واژگان زبان در اندیشة ویتگنشتاین میتواند موجد کاربردها و معانی جدیدی شود و بر این مبنا، شناخت آنها یکبار برای همیشه امکانپذیر نخواهد بود. بنابراین، اولین ویژگی نظمهای زبانی ـ تاریخی آن است که هرگز بهتمامی برای آدمی منکشف نخواهند شد. گرچه در ادامه خواهیم دید که بهواسطة همان تلاش برای گریز از نسبیگرایی در آرای متفکران مورد بحث، این امکانناپذیری شناخت کامل لزوماً به نسبیگرایی معرفتی منجر نخواهد شد. چنانکه در پوپر نیز فرض امکانناپذیری ماهوی شناخت کامل به معنای امکانناپذیری هر نوع شناخت یا بهعبارتی عدم امکان تمییز میان شناخت و غیر از آن نیست. درعینحال، ویژگی امکانناپذیری شناخت کامل نظمهای زبانی ـ تاریخی با دیگر ویژگیهای بنیادین روششناختی مانند رد موضع ناظر همبسته است؛ بهگونهای که بیتوجهی به آن، نظام روششناسی پیشنهادی را دچار ناسازگاری و تناقض خواهد کرد.
- تحولیبودن (به معنایی که هایک به کار میبرد و با تأکید بر تغییرات کند و تدریجی). هایک با طرح دو کلید واژة صناعت[8] و تحول، به تشریح دو طرز تلقی از الگوهای فعالیت انسانی میپردازد که از دیدگاه او به نتیجهگیریهای کاملاً متفاوتی دربارة تبیین این الگو و امکانات تغییر ارادی آنها منجر میشود. او خود را معتقد به دیدگاه تحولی معرفی میکند و معتقد است:
این دیدگاه، که آهسته و بهتدریج از دوران باستان به وجود آمد، اما مدتی تقریباً به طور کامل تحتالشعاع ذهنیت صنعگرا قرار داشت، این بود که خصلت نظمیافتة جامعه که باعث بالارفتن بسیار کارآیی فردی میشود، فقط ناشی از نهادها و اَعمال ابداعیا طراحیشده به این منظور نیست، بلکه به طور گسترده از فرآیندی ناشی میشود که در آغاز «رشد»[9] و سپس «تحول»[10] توصیف شده است. فرآیندی که بر اساس آن، شیوههای عملی[11] که در آغاز به دلایلی دیگر، یا حتی به صورت کاملاً اتفاقی، اتخاذ شده بودند، از این جهت حفظ شدند که به گروههایی که آنها را اتخاذ کرده بودند برتری میبخشیدند. این دیدگاه، از قرن هجدهم، یعنی زمان طرح آن به صورتی منظم، میبایست هم علیه آنتروپومورفیسم تفکر ابتدایی مبارزه کند، و هم علیه تقویت تصورات سادهلوحانة آن، تحت تأثیر فلسفة خردگرایانة جدید. درواقع دیدگاه تحولی در رویارویی با این فلسفه بود که بهوضوح تصریح شد (هایک، 1382: 29).
ممکن است تصریح مجدد تحولیبودن که درقالب مفهومی هایکی بیان شده است، با توجه به جزء ماهوی تاریخی که در عنوان موضوع مورد مطالعه ذکر شده است، حشو به نظر برسد. این درحالی است که تأکید بر این مفهوم، نه بیان دوبارة تاریخیبودن ماهوی نظم، بلکه به معنای تأکید و تصریح بر تغییرات کند و تدریجی نظم مورد مطالعه بوده است. بدینمعنا که نظمهای زبانی ـ تاریخی، در طی زمان تغییراتی به خود خواهند دید که ناظر به مفهوم تاریخیبودن این نظمها است و این تغییرات نه بنیادین و یکشبه بلکه بسیار کند و تدریجی رخ میدهند.
- قاعدهمند بودن. چنانکه پیشتر نشان داده شد، هم هایک و هم ویتگنشتاین تأکید خاصی بر قاعدهمندی داشتهاند. هایک وجود نظمهای خودجوش را ناشی از رعایت رشتهای قواعد کلی (انتزاعی) میداند که این رعایت خود منوط به اعتقاد و تلقی ذهنی افراد درباب آن قواعد است. ویتگنشتاین نیز قاعدهمندی بازیهای زبانی را جزء جداییناپذیر آنها میداند. تأکید بر این نکته لازم است که گرچه قاعدهها ناگزیر از سوی فردفردِ کنشگران به کار بسته میشوند، ماهیت آنها فرافردی یا به تعبیری اجتماعی است. بدینمعنا که افراد واضع یا ملغیکنندة آنها نیستند و این قواعد نه فقط بنابر میل و خواست افراد تغییر نمیکند بلکه آنها ناگزیر از تبعیت از آنها هستند، تبعیتی که در اغلب موارد ناخودآگاه و بدون دلایل مشخص و آگاهانة فردی است.
- ماهیت نظم زبانی - تاریخی از جنس نظم حاکم بر بازی است.کاربرد استعارة بازی در توضیح ماهیت نظمهای مورد مطالعه، میتواند مخاطب را بهگونهای در درک ماهیت این نظم یاری دهد که شاید دهها صفحه توضیحات انتزاعی از انجام آن ناتوان باشد. با اینکه نظم حاکم بر بازی عینی است، بدینمعناکه بازیگران مجاز به کاربرد دلبخواهی و شخصی قواعد نیستند (چراکه در اینصورت نظمی بر بازی حاکم نمیبود)، درعینحال از جنس نظم حاکم بر پدیدارهای فیزیکی که رفتار اجزای آن تا حد زیادی ثابت و قابل پیشبینی باشد هم نیست.گرچه نتیجة بازیها باوجود نظم حاکم بر بازی پیشبینیپذیر است، هرگز با قطعیت کامل قابل پیشبینی نخواهد بود. اگر چنین پیشبینیای امکانپذیر میبود، اطلاق مفهوم بازی به آن چندان مناسبتی نمیداشت. چراکه بازی بنابر تعریف و ماهیت خود، علیرغم برخورداری از نظم، وجهی از عدم تعین را نیز داراست و همین دو وجه همبسته است که ویژگی پنجم از ویژگی نظمهای زبانی ـ تاریخی را میسازد.
- فهم و کنش افراد که درون این نظمها رخ میدهد تحتتأثیر دو عامل است: قواعد حاکم بر نظم و مهارت افراد در کاربرد این قواعد و به دلیل وجود عامل دوم است که انکشاف نسبی نظم مورد مطالعه (پیش از این اشاره کردیم که انکشاف کامل آن ناممکن است) پیشبینی دقیق کنشهای فرد را امکانپذیر نمیسازد.
2.4. روش علوم اجتماعی (پیشفرضهای روششناختی)
اگر «نظمهای زبانی ـ تاریخی» را به همراه پنج ویژگی پیشگفته موضوع علوم اجتماعی تلقی کنیم، پرسش بعدی آن است که چگونه میتوان این نظمها را مطالعه کرد یا به عبارت دیگر، مطالعة این نظمها چه الزامات روششناختی را به همراه دارد. قاعدتاً این الزامات روششناختی خود منبعث از تعابیر خاصی است که از مفاهیم نظم، زبانیبودن و تاریخیبودن مراد کردهایم و عبارتاند از:
- نقطة آغاز مطالعة نظمهای پیشگفته، افراد و انکشاف تصور و معنای آنها از کنش خود است که در اغلب موارد بیانناشده و ناآگاهانه است. چنانکه پیش از این گفتیم، هرسه متفکر مورد بحث از مبنایی سوبژکتیویستی و فردگرایانه آغاز میکنند و به عینیتی فراتر از افراد میرسند. نیز چنانکه در ذیل عنوان مربوط به طور مفصل نشان داده شد، این ضرورت فردگرایی روششناختی را هایک مشخصتر از دیگران تشریح کرده است.
برای پرهیز از اطالة کلام و تکرار مباحث، از ذکر جزئیات این بند خودداری میکنیم و فقطدرباب این مبنای فردگرایانهدو نکته را مورد توجه و تأکید قرار میدهیم که گرچه تنافری با تعابیر و پیشفرضهای هایک ندارد، در آرای او به آنها تصریح نشده است و در عینحال، توجه به آنها از جهت الزامات فکری دو متفکر دیگر ضروری است. اول آنکه معنا و تصورات افراد از کنش خود در اغلب موارد بیانناشده و ناخودآگاه است و پرسش مستقیم از آنها نیز نه فقط لزوماً کمکی به انکشاف این معنا و تصور نمیکند بلکه اتفاقاً ممکن است با وادارکردن افراد به بیان آنچه در نظر خود آنها مبهم و بیانناشده جلوه میکند، معناهایی جعلی و تحریفشده به کنش منتسب شود. بیان این نکته به این معنا نیست که باید گفتهها و تصورات احتمالی افراد از معنای کنششان را هیچ انگاشت، مهم ضرورت محدودنشدن و متوقفنماندن در گفتههای افراد و تلاش برای مشاهدة منظم و کشف معنای کنشهای متقابلی است که افراد اغلب به صورت ناخودآگاه و از سر مهارت به آنها دست میزنند و ناظر بیرونی برای کشف معنای آنها ناگزیر است از سطح این مهارت عملی فراتر رود و با طرح بیشترین آشناییزدایی از کنشها و به چالش کشیدن آنچه در نظر افراد بدیهی جلوه میکند، به معنا و انتظارات و تصورات موجود اما بیانناشده دست یابد.
دومین نکته نیز ناظر بر متوقفنماندن در این سطح فردگرایانه است. بدینمعناکه مطالعة نظمهای موجود گرچه با انکشاف معنا و تصور افراد از کنششان آغاز میشود، در این سطح متوقف نمیماند و ضرورتاً باید به سطح نظمهای زبانی ـ تاریخی فرافردی ارتقا یابد. توجه به این نکته به این معناست که مطالعة اجتماعی هرگز نمیتواند با توجیهاتی از قبیل توصیفیبودن (در مقابل تبیینیبودن) یا مطالعه در سطح خرد (در مقابل مطالعه در سطح کلان) خود را به انکشاف معنا و تصور فردی از کنشها منحصر کند. مطالعة اجتماعی بنابر ماهیت "اجتماعی" خود ضرورتاً باید پس از این انکشاف، نظم فرافردی و غالباً ناخواسته از مجموع کنشهای فردی را مورد بحث قرار دهد، حتی اگر این نظمها در خردترین سطح ممکن شکل گرفته باشند. حتی اگر یک مطالعه منحصر به "توصیف" یکی از این نظمها، فارغ از چندوچون ارتباطش با دیگر نظمهای موجود در دیگر سطوح تحلیل باشد، این محدودیت به معنای محدودشدن در سطح انکشاف معنای فردی کنشها نیست.
- ضرورت مشارکت محقق در فرآیند اجتماعی مورد تحقیق (بازی در نظم زبانی ـ تاریخی): از آنجا که موضع ناظری وجود ندارد و اساساً هستی خارج از نظم زبانی ـ تاریخی ممکن نیست، محقق برای انکشاف نظم زبانی ـ تاریخی ناگزیر از ورود به این نظم و بازی در آن است. هرقدر مهارت محقق برای بازی در نظم زبانی ـ تاریخی مورد مطالعه بیشتر باشد، نتایج بهدستآمده از مطالعة او معتبرتر خواهد بود. چراکه همانطور که در ادامه خواهیم دید، اعتبار نتایج بهدستآمده از انکشاف نظم زبانی ـ تاریخی مورد مطالعه، درونی است، بدینمعناکه باید از سوی همة طرفهای درگیر در نظم موجود قابل درک باشد و آنها را به درک عمیقتری از خود، کنشها و چندوچونِ نظم پیرامونشان برساند نه آنکه آنها نتایج مطالعه را تصویری سطحی، ناقص و تحریفشده از کنشها و نظم حاصل از آن بدانند. بر این مبنا، اتخاذ هرنوع نگاه بیرونی و رویکرد اصطلاحاً توریستی به نظم مورد مطالعه از دیدگاه روششناسی پیشنهادی پذیرفتنی نیست. ممکن است برخی این نگاه بیرونی را لازمة آن ارتقا و فراتر رفتن از گفتههای کنشگران بدانند که در بند اول الزامات روششناختی به آن اشاره شد، اما توجه به این نکته ضروری است که فراتر رفتن از درک فردی کنشگران و انکشاف نظم فرافردی حاصل از آن، بیش از آنکه ناشی از نگاه غریبه اما هیجانزدة توریست باشد، ناشی از مهارت در تخیل جامعهشناسانه است؛ از طرف دیگر، برای آنکه این تخیل بتواند بر مبنایی واقعی نه صرفاً ذهنیات محقق بنا شود، اتفاقاً مشارکت واقعی و ماهرانه در نظم مورد مطالعه ضروری است تا محقق بتواند در رفتوبرگشتی میان تصورات و معنای کنشگران از کنشها و نظم پیرامونشان و نیز بینشهای جامعهشناختی، به انکشاف واقعی و معتبر نظم زبانی ـ تاریخی مورد مطالعه نائل شود. درواقع ضامن اعتبار تخیل جامعهشناسانة محقق، درک عمومی بازیگران درگیر در بازی است و اتفاقاً در این میان، هر نگاه بیرونی و توریستی، به ایدهپردازیهایی فانتزی و تخیلیو چهبسا غیرقابلدرک درباب نظم مورد مطالعه منجر خواهد شد که کنشگران درگیر در نظم را در بهترین حالت به خنده خواهد انداخت، اگر اساساً قادر به درک آن باشند.
اگر بخواهیم از تعابیر متفکران مورد بحث برای روشنترشدن این بند استفاده کنیم، توجه به استعارة بازی و پیامدهای معرفتشناسانة آن در فرآیند تحقیق راهگشا خواهد بود. بدینمعناکه در فرآیند تحقیق و مطالعة نظمهای زبانی ـ تاریخی، نه محقق و نه نظم مورد مطالعه نباید در نقشهای شناختهشدة سوژهای تکگو و ابژهای صامت بازنمایی شوند، بلکه فرآیند تحقیق، چنانکه گادامر در مورد فرآیند تأویل اشاره میکند، نوعی گفتوگو یا به عبارت دیگر، نوعی بازی میان تأویلگر و متن یا در بحث ما میان محقق و نظم مورد مطالعه است. به منظور شکلگیری این بازی و گفتوگو است که مشارکت واقعی و ماهرانة محقق در نظم مورد مطالعه ضروری جلوه میکند.
- انکشاف جایگاه محقق در فرآیند تحقیق و در نظم زبانی ـ تاریخی: از آنجا که در بند قبل، ورود و مشارکت محقق در نظم زبانی ـ تاریخی مورد مطالعه را ضروری دانستیم، بازاندیشی محقق درباب جایگاه خود در این نظم ضروری است. در واقع او باید مشخص کند که در جایگاه کدامیک از کنشگران یا در نقش کدامیک از بازیگران وارد نظم موجود شده است و جایگیری در این جایگاه و نقش خاص، چه محدودیتهایی را بر مطالعة او اعمال میکند. بدینمعنا که باعث دوری و نزدیکی به کدامیک از نقشها و جایگاهها میشود و اساساً چه نوع سوگیریهای احتمالی اما اجتنابناپذیری را در روند انکشاف نظم مورد مطالعه موجب میشود. این بازاندیشی و انکشاف جایگاه محقق در فرآیند تحقیق، نه فقط از جهت زدودن شبهة جایگاه ناظر برای محقق ضروری است، بلکه بیش از آن، بر این ویژگی اساسی نظمهای زبانی ـ تاریخی استوار است که شناخت کامل آنها ناممکن است.
اگر بخواهیم از تعابیر متفکران مورد بحث برای روشنترشدن این بند استفاده کنیم، بازاندیشی و تأمل محقق درباب خود و جایگاهش در نظم مورد مطالعه مانند بازاندیشی و کشف پیشفهمها و چهبسا تعصباتِ اجتنابناپذیر تأویلگر در فرآیند تأویل در آرای گادامر است.بدین معنا که او «وظیفة تأویل را ریشهکنکردن همة پیشداوریها نمیداند، بلکه وظیفة تأویل را جداکردن پیشداوریهای صحیح از پیشداوریهای خطا تلقی میکند» (واینسهایمر، 1381: 34) و بخصوص این نکته در آرای گادامر درباب پیشداوریها قابل توجه است که «این فرقگذاری میان پیشداوریهای صحیح از خطا را نمیتوان در بدو امر با عملی ارادی انجام داد، بلکه فقط در خود فرآیند فرافکنی و بازنگری ارتجالی یا خلقالساعه، که خود تأویل است، میتوان آن را به انجام رساند» (همان). نکتهای که نشان میدهد چرا پرهیز از سوگیریهای احتمالی ناشی از قرارگرفتن در جایگاهی خاص در نظم مورد مطالعه از سوی محقق در ابتدای فرآیند تحقیق ناممکن است، و بنابر الگوی گادامری، اتفاقاً خود فرآیند تحقیق و انکشاف نظم و جایگاه محقق در آن میتواند آشکارکنندة این محدودیتهای اجتنابناپذیر باشد.
- اعتبار نظم زبانی - تاریخی کشفشده درونی است و چنانکه دور هرمنوتیکی مانع از پیشفرضها و فهم نادرست میشود، نظم زبانی ـ تاریخی موجود نیز دربرابر فهم نادرست مقاومت میکند و با بیرونراندن تدریجی عناصری که وحدت و یکپارچگی را برهم میزنند، ما را به فهم دقیقتر نزدیکتر میکند.
بر این مبنا، نظم کشفشده لزوماً بهوسیلة افراد خارج از آن نظم زبانی فهم نمیشود (چرا که به تعبیر گادامر، فهم همواره تا جایی امکانپذیر است که پیشاپیش آغاز شده باشد)، معیار بیرونی اعتبار این نظم احتمالاً فقط انسجام خواهد بود، اما به لحاظ درونی، پژوهش اجتماعی فهمی از نظم موجود به دست میدهد که برای همة اعضای آن نظم زبانی ـ تاریخی قابل فهم است. بهگونهای که همة افراد به فهم دقیقتری از خود، جایگاهشان در نظم مورد مطالعه و قواعد این نظم میرسند. این تأکید بر درک همگانی توجهی ویژه را نیز به همراه میآورد که نظم منکشفشده چشماندازگرایانه نیست بدینمعنا که فقط از منظر و چشمانداز گروهی از افراد درگیر در نظم معتبر جلوه کند. نظم زبانی ـ تاریخی مورد انکشاف زمانی معتبر خواهد بود که از دیدگاه تمامی نقشها و جایگاههای موجود قابل درک باشد و چنانکه گفته شد آنها را با درک عمیقتری از خود و جایگاهشان مواجه کند. بههرحال، آنچه نظم مورد مطالعه را از دام چشماندازگرایی و نسبیگرایی منتج از آن مصون میدارد، فرض وحدت و یکپارچگی است که البته در خود کلیدواژة نظم نیز نهفته است و چنانکه در مرور ادبیات بحث اشاره شد، فرض یکپارچگی و وحدت به همراه کلیدواژة نظم معمولاً از اجزای تشکیلدهندة رویکرد وحدت روششناختی به شمار میرود. این درحالی است که اعتبار درونی به همراه توجه به امر تاریخی، همزمان روششناسی پیشنهادی را به طیف معتقدان به تفاوت روششناختی نزدیک میکند. این کنار هم قرارگرفتن اصول و ویژگیهایی که شاید در نگاه اول ناسازگار به نظر رسند و در پرتو بازخوانی آرای سه متفکر مورد بحث در سنت فکری یکدیگر امکانپذیر شده است، اِسناد ویژگی تلفیقی به این روششناسی پیشنهادی را دستکم در ظاهر، نه برچسبی بیمحتوا بلکه عنوانی واقعی و مناسب جلوه میدهد.
این ویژگی همچنین تأثیر مهم و انکارناپذیری بر زبان بهکاررفته برای بیان دستاوردهای مطالعات برجای میگذارد بدینمعناکه برای تحقق اعتبار درونی که پیششرط آن درک عمومی همة افراد درگیر در نظم مورد مطالعه است، زبان بهکاررفته برای بیان دستاوردهای مطالعات باید تا حد امکان به زبان کنشگران درگیر در نظم نزدیک باشد یا به عبارت دیگر، زبان آنچنان دارای واژههای جعلشدة تخصصی نباشد که اگر به کنشگران گفته نشود که مباحث ارائهشده درباب کنش و تجربة آنهاست، آنها خود مطلقاً قادر به چنین حدسی نباشند. چراکه زبان بهکاررفته برای بیان نظم منکشفشده، آنچنان دور از بازی زبانی خود نظم است که فهم آن را برای کنشگرانِ درگیر در نظم امکانناپذیر میسازد. به طورخلاصه، افراط در کاربرد زبانی بهاصطلاح تخصصی و سرشار از واژههای جعلشده که حاصل ترجمة ناقص و معمولاً تحریفشدة واقعیت انضمامی و مفاهیم آشنای میان کنشگران به مفاهیم ساختهشده از سوی محقق است، با الزامات روششناختی مورد بحث ناسازگار است. این تأکید بر کاربرد زبان روزمره و اهمیت بازی زبانیِ بهاصطلاح عامیانه البته مبنای قابل اعتنایی در آرای متأخر ویتگنشتاین دارد که تشریح جزئیات استدلالی آن فرصتی دیگر میطلبد.
- تلفیق روشهای مطالعه برای دستیابی به وجوه بیانناشدة نظم مورد مطالعه مانند استفاده از مشاهدة مشارکتی در کنار مصاحبه با افراد و استفاده از دادههای آماری: برمبنای همة ویژگیهای هستیشناختی موضوع مورد مطالعه یعنی نظمهای زبانی ـ تاریخی و نیز به منظور تحقق الزامات روششناختی پیشگفته، تکثر تکنیکهای مورد استفاده و تلفیق یافتههای حاصل از آنها اجتنابناپذیر به نظر میرسد. چراکه باوجود آغاز از انکشاف تصور و معنای کنشهای فردی، متوقفنماندن در سطح گفتههای کنشگران به دلیل آنکه بخش عمدة معنای کنش بیانناشده و ناخودآگاه است و نیز ضرورت متوقفنماندن در سطح درک معنای فردی کنش و کشف نظم فرافردی حاکم بر کنشهای فردی، به همراه ضرورت مشارکت محقق در نظم زبانی ـ تاریخی مورد مطالعه و بحث اعتبار درونی، همگی ناظر بر این است که کاربرد فقط یک تکنیک مانند تکمیل پرسشنامه یا انجام مصاحبة عمیق یا مشاهدة مشارکتی یا تحلیل محتوای متون مکتوب یا بررسی نظمهای آماری، هیچیک بهتنهایی جوابگوی الزامات روششناختی پیشگفته نخواهد بود.
3.4. هدف علوم اجتماعی
چنانکه از مباحث پیشگفته برمیآید، از دیدگاه این روششناسی پیشنهادی، هدف از انجام مطالعة اجتماعی، انکشاف نظمهای زبانی ـ تاریخی است. مفهوم انکشاف را در اینجا به معنایی گادامری به کار میبریم که البته خود در اساس مفهومی هایدگری است. توضیح آنکه «هستیشناسی هایدگر صرفاً توصیف پدیدارها (نحوههای دادگی یا تقرر)[12] نیست؛ علاوه بر این، به آنچه در اختفا بوده است (عمدتاً پرسش از معنای هستی) میپردازد. هایدگر مینویسد: «دراختفابودگی[13] مفهوم مقابل پدیدار[14] است». (هایدگر، 1962: 60 به نقل از واینسهایمر، 1381: 24). توصیف برای منکشف ساختن آنچه در اختفاست کفایت نمیکند. بنابراین، پدیدارشناسیِ هایدگر هرمنوتیکی است: اولاً ازآنرو که مقصود آن معناست، و ثانیاً بدان سبب که این معنا میبایست ناپوشیده یا آشکار شود. این ناپوشیدهساختن یا ازپردهبرونآوردن وظیفة تأویل است.تأویل در فضای آستانهای میان امر پوشیده و امر مفتوح، امر پنهان و امر آشکار عمل میکند. از آنجا که ممکن نیست تأویل از هیچ آغاز شود، به سر رشتهای نیاز دارد؛ و اگر بناست هستیشناسیِ هرمنوتیکی معنای هستی را منکشف سازد، در این صورت این معنا «باید پیشاپیش به نحوی در دسترس ما باشد» (هایدگر: 1962: 25 نقل از وانسهایمر، 1381: 24).
برمبنای این تعبیر از مفهوم انکشاف، لازم است بر این نکته تأکید کنیم که به نظر میرسد محققِ اجتماعی نظم مورد مطالعه را آنطورکه مثلاً هنرمند یک اثر هنری را میآفریند خلق نمیکند؛ بلکه محقق اجتماعی نظمی عینی اما انتزاعی و بیانناشده را کشف و آشکار میکند.این مقایسه بخصوص از آنرو انجام شده است که هدف علوم اجتماعی و انجام یک مطالعة اجتماعی، در کلانترین سطح اهداف، با هدف هنر و خلق اثر هنری مشابه به نظر میرسد و آن معنادارکردن اجزای پراکنده و متناقضنمای جهان اجتماعی است از طریق بهدستدادن کلیتی معنادار. اما بیان این تشابه بدون توجه به تفاوت میان آنها، فهمی تحریفشده از ماهیت هریک را موجب خواهد شد. درحالیکه علوم اجتماعی با "انکشاف" نظمهای زبانی ـ تاریخی موجود به این هدف کلان دست مییابد، هنر و اثر هنری با "خلق و آفرینش" دیگر نظمهای "ممکن"، آنچه را موجود است ازجهت نبودِ کلیتی معنادار در مقایسه با آنچه "میتوانست" وجود داشته باشد، به چالش میکشد.[15] انکشاف نظمهای موجود و آفرینش دیگر نظمهای ممکن که واجد کلیتِ معنادارِ ازدسترفته در جهان مدرناند، هریک به "شیوه" و "روش" خاص خود، امکان فراتررفتن از نظم موجود و "تغییر" آن یا به تعبیر نزدیکتر به بازی زبانی هنر، "رهاییبخشی" را برای آدمی فراهم میآورند. به طور خلاصه، از منظر روششناسی پیشنهادی، اگرچه علوم اجتماعی و هنر، در کلانترین سطح اهداف با یکدیگر مشابهاند، در "شیوه" و "روش" دستیابی به این اهداف تفاوتی بنیادین با یکدیگر دارند. به طوری که مانع از فروکاستن یا تحویل یکی به دیگری میشود.
درعینحال، تشریح سنت زبانیای که واژگانی مانند انکشاف، نظم، زبانیبودن و تاریخیبودن و امثالهم در آن بهکار رفتهاند، بیش از هرچیز برمبنای فرض بنیادی روششناسی حاضر استوار است که واژگان زبان نه ابزاری برای انتقال مفاهیم بلکه جزء ماهوی آن چیزی هستند که بیان میکنند. براساس چنین رویکردی، جایگزینی هریک از این واژگان با واژگانیدر ظاهر مترادف، بدون توجه به سنت زبانیای که این مفاهیم در آن بهکار گرفته شدهاند، از اساس پذیرفتنی نیست.
همچنین، درقالب اهدافی در سطحِ پایینتر، برمبنای این انکشاف، بهدستدادن پیشبینیهای محدود براساس قاعدهمندیهای موجود ممکن به نظر میرسد. این امکان بخصوص برمبنای کاربرد مفهوم نظم برای توصیف موضوع علوم اجتماعی فراهم میشود. البته چنانکه پیش از این هم اشاره شد، به دلیل آنکه فهم و کنش افراد درون این نظمها تحت تأثیر دو عامل شکل میگیرد ـ یکی قواعد حاکم بر نظم و دیگری مهارت افراد در کاربرد این قواعد ـ و پیش از این نیز اشاره شد که به دلیل وجود عامل دوم، انکشاف نسبی نظم مورد مطالعه، پیشبینی دقیق کنشهای فرد را امکانپذیر نمیسازد، در اینجا نیز از امکان بهدستدادن پیشبینیهای محدود سخن گفته شده است.
نکتة قابل توجه آن است که هر نوع انکشاف نظم زبانی ـ تاریخی به همراه پیشبینیهای محدود مبتنی بر آن و طرح آن در حوزة عمومی و درمیانگذاشتن آن با کنشگران درگیر در نظم، خود این معانی را به جزئی از نظم زبانی ـ تاریخی موجود بدل خواهد کرد. این معانی بخصوص از جهت ماهیت زبانیِ نظم مورد مطالعه است که امکان تبدیل به عنصری عینی از این نظم را مییابند. برمبنای همین ویژگی نظمهای زبانی ـ تاریخی است که نه فقط گشودگی همیشگی آن، به تعبیر گادامر، و ناممکن بودن شناخت کامل آنها وجود دارد، بلکه علاوه بر این، با فراهمشدن امکان رخداد پیشبینیهای خودتأییدشونده[16] یا مشابه آن (برای بحث مفصل در اینباره نگاه کنید به راین،1382: 247-244)، امکان انجام پیشبینیهای دقیق براساس انکشاف نظم و قواعد آن را محدود میسازد، چراکه کنشگران با این معانیِ به بیان در آمده بهعنوان جزئی از نظمِ پیرامون و قواعد آنمواجه میشوند و کنش خود را با آگاهی از این معانی جدید و برمبنای آن تغییر و سامان میدهند.