نوع مقاله : علمی
نویسنده
دکتری انسانشناسی از دانشگاه اکسـمارسی فرانسه
چکیده
به باور بسیاری از اندیشمندان حوزة زبانشناسی و انسانشناسی "زبان" پایة هویت بهشمار میآید، چه دو مفهوم هویت و زبان در پیوندی ناگسستنی با یکدیگر قرار دارند. حتی برخی از آنان معتقدند نخستین نشانة هویت، یعنی نامهای فردی، از جنس زبان است. ما در این پژوهش با استفاده از دادههای میدانی، امر زبانی و رابطة آن را با متغیرهای دیگری مانند سن، جنس، قومیت و ملیت در بین مهاجران افغان بررسی و سعی کردهایم ارتباط آن را با مقولة هویت نشان دهیم. بعد از گذشت ربع قرن از حضور وسیع افغانها در ایران، هماکنون نسل دوم و سوم مهاجران درحال تجربة موقعیتی تازه هستند تا بتوانند به هویت جدیدی دست یابند. این فرایند، که ناگزیر از درون نوعی نابهسامانی هویتی عبور میکند، بهتدریج خود را در جامعة مهاجران نمایان میسازد. هویت جدید بدونشک ازخلال زبان صورت میپذیرد. به نظر ما، شکلگیری این هویت میتواند در زمینهسازی حضور رسمی اقلیت جدید "ایرانی-افغان" در ایران بهطور مؤثری عمل کند. بنابراین، هویداست که زبان فارسی افغان، نه فقط ازسوی مهاجران در ایران، بلکه در خود کشور افغانستان نیز درمعرض آسیبها و تهدیدهای کموبیش جدی قرار گرفته است.
کلیدواژهها
مقدمه
زبان بهتمام معنی موضوعی فرهنگی و ممتاز برای تعیین اصالت فرهنگی است. مقولهبندیهای زبانشناختی در امور مناسکی [و حتی روزمرة] انسان نقش مهمی دارند. زبان بهمنزلة قلب فرهنگ مطرح است و ازاینرو است که رشتهای به نام زبانشناسی قومی[1] شکل گرفته است. این رشته طرحوارههای فرهنگی و ذهنی را ازخلال معناشناسی یا تحلیل ادبیات شفاهی بررسی و کاربردهای فرهنگی و اجتماعی زبان را با هم مقایسه میکند (کوپانس، 1390: 131).
ازمیان همة شکلهای تعامل اجتماعی، زبانی که مردم به آن سخن میگویند مؤثرترین و جاودانهترین منبع هویت است. شباهتها و تفاوتهای فرهنگی ازطریق عامل زبان هویدا میشوند. زبان با آفرینش نظام معنایی فهمیدنی در تعامل اجتماعی، مهمترین ابزار ارتباطی و از عناصر مشترک هویتی بهشمار میآید. این ابزار میتواند تاحد زیادی انتقال دیدگاهها، ارزشها و باورهای مشترک را در تعامل اجتماعی و در توالی نسلها برعهده بگیرد. زبان، علاوهبراینکه خود عنصر بنیادین هویت است، ازطریق آفرینش و انتقال نظام معنایی فهمپذیر برای دیگران نیز بهمثابة ظرف ارتباطی و سازوکار انتقالی با دیگر عناصر هویتی ایفای نقش میکند؛ ازطریق زبان است که ما از هویت تاریخی و تلاش نیاکانمان برای حفظ و حراست از هویت ملی و میهنی و دیگر ارزشها، اسطورهها و آداب فرهنگی و اجتماعی که به ما رسیده است آگاهی پیدا میکنیم. بدینسان، رابطهای دوسویه میان زبان و هویت وجود دارد. زبان و گویش هر جماعت معرف بخشی از هویت آن است و بهطور مشخص، زبان واحدی که برای همگان فهمیدنی باشد، از لوازم اولیه و گریزناپذیر تکوین ملت و کشور و از لوازم اولیة همبستگی آن به حساب میآید.
زبان در احساس تعلق به کشور یا قوم جایگاه ممتازی دارد (بنکس، 2005: 132)، چه ازطریق ایجاد مرزهای مشخص و افزایش حس قدرت و هویت، میتواند به تعریف، تقویت و وحدتبخشی به جامعه کمک کند. زبان معیار جدید میتواند مبین حقانیت هویت و قدرتی جدید باشد (ژمن، 2005: 12)؛ زیرا توانمندیها و تودههای جدیدی بهواسطة آن با یکدیگر مرتبط میشوند، بهنحویکه تصور میشود این جماعت همواره با یکدیگر با هویتی مشترک در ارتباط بودهاند. در سرزمینی مانند افغانستان، که قومیت، مذهب و زبان همواره دغدغه و محل نزاع گروههای انسانی بوده است، مهاجران در کشوری دیگر اوضاع را بهگونهای دیگر رقم میزنند.
درواقع، ارتباط تنگاتنگی بین زبان و دین، و زبان و نژاد وجود دارد (بووآ، 2002: 3). زبان با "روح" یا "جان" جماعتها سروکار دارد (شوول، 2005: 9). اما همین موضوع در مهاجرت شکل دیگری به خود میگیرد و میتواند پررنگتر یا کمرنگتر شود؛ یعنی مبنی بر اینکه مهاجر چه راهبردی را برای انطباق خود با جامعة مقصد درنظر بگیرد، شدت و حدت این ارتباط در تناسبی مستقیم با آن متغیر است.
در اوضاعواحوال مهاجرتی ویژة حاضر میتوان مشاهده کرد که گویشهای اولیه به مرور زمان رنگ میبازند و زبان و گویش جدیدی که آمیختهای از گویش سرزمین مبدأ و سرزمین مقصد مهاجرت است، موجب بهوجودآمدن هویت اجتماعی جدیدی، خصوصاً در نسلهای دوم و سوم مهاجران، میشود. این دگرگونی و ایجاد بستر هویتی جدید برای این نسلها چگونه درحال شکلگیری است؟ چگونه میتوان در جامعهای که به زبان و قومیت خود توجه فراوانی دارد و نیز تغییرات اجتماعی و فرهنگی در آن به دشواری صورت می پذیرد، شاهد ایجاد هویتی ایرانی- افغان بود که از راه زبان میگذرد؟
مبانی نظری
نظریهپردازان هویت اجتماعی مانند اوکز[2] (2001) بر این باورند که عضویت در گروه به تشخص، احساس یکیشدن و شکلگیری نوعی طبقهبندی درمیان انسانها منجر میشود. یعنی اعضای هرگروه در هرموقعیتی جانب گروه خود را میگیرند و هنگام مقایسه بین گروه خود و گروههای دیگر ابعادی را برای مقایسه برمیگزینند که باعث شود نتایج مقایسه در پایان بهنفع گروهی رقم بخورد که به آن تعلق دارند. به بیان دیگر، انسانها شاخصهایی را برای مقایسه بین گروه خود و دیگر گروهها انتخاب میکنند که به برتری و پیروزی گروه آنها در فرایند مقایسه بینجامد. نظریة هویت قومیـزبانی برای تبیین و تشریح استفاده از زبان بهمنزلة شاخصی برای هویت گروهی مطرح شد. این نظریه برآن است که انسان جهان را به گروههای اجتماعی مختلف طبقهبندی میکند و دراینمیان برای رقمزدن هویت اجتماعی مثبت برای خود از شاخصهایی استفاده میکند که یکیاز آنها میتواند زبان باشد (دبر، 2000: 42).
مسکوب هویت را مفهومی انفعالی معرفی میکند. به باور او، معمولاً مسئلة هویت برای ملتهایی که ازجانب غیر احساس خطر میکنند برجستهتر میشود؛ آنها درواقع برای هویت خود احساس خطر میکنند. او معتقد است زبان بنابر اوضاعواحوال تاریخی و اجتماعی هرجامعه میتواند از مؤلفههای هویتی آن جامعه باشد (مسکوب، 1373: 39).
ایجر[3] نیز به نقشهای مختلف زبان اشاره دارد و دو نقش اصلی را برای آن برمیشمارد: نقش وحدتبخش (ارتباطی) و نقش جداکننده (انفصالی) (ایجر، 2012: 54 ). ایندو نقش درواقع دو روی یک سکه هستند؛ چراکه بهطور معمول و البته نه ضرورتاً وحدت با یک گروه متضمن جدایی از گروه دیگر است و بالعکس. بهاینترتیب، زبان با ایفای هریک از ایندو نقش، شاخص هویت گروهی یا اجتماعی خواهد بود.
اوکز به دو نوع ارتباطی اشاره میکند که سخنگویان هرزبان ممکن است با زبانشان ایجاد کنند: ارتباط عاطفی و ارتباط ابزاری. به نظر او، وقتی سخنگوی زبانی به زبان خود همچون ابزاری کارآمد برای ارتباط مینگرد، طبیعتاً رابطهای عاطفی نیز با آن پیدا میکند و بهوجودآمدن این رابطة عاطفی زمینهساز تبدیل زبان به مؤلفهای هویتساز میشود (اوکز، 2001: 37). وقتی بین زبان و سخنگو رابطة عاطفی ایجاد شد، به امر کارآمدی زبان هرچه بیشتر توجه نشان داده می شود. بهاینترتیب، پیوند نقشهای ابزاری و عاطفی زبان میتواند زمینهساز تبدیل زبان به نمادی هویتی باشد.
به باور اوکز، نگرشها و راهبردهای زبانی سطح رسمی و تودة مردم لزوماً یکسان نیست و تفاوت بین آنها ناشی از وجود نوعی حالت گذار است. بیشترین تفاوت بین نگرشهای رسمی و نگرشهای جوانان وجود دارد، زیرا او جوانان را رهبران تحول و ازجمله تحولات زبانی میداند.
ازسوی دیگر، نوع راهبردهایی که مهاجران برای فرهنگپذیری در جامعة جدید پیش میگیرند در چگونگی شکلگیری زبان و گویشهای آنان تأثیرگذار است. بری[4] در چارچوبی نظری به چهارنوع راهبرد فرهنگپذیری اشاره میکند (بری، 1998): 1. انطباق،[5] 2. همانندی،[6] 3. جدایی،[7] 4. حاشیهگزینی.[8]
منظور از انطباق این است که شخص مهاجر به فرهنگ جامعة مبدأ پایبند است، درحالیکه با فرهنگ جامعة مقصد نیز ارتباط دارد و به آن هم پایبند است. در انطباق، نوعی دوفرهنگیِ واقعی وجود دارد و وفاداری به هردو فرهنگ نوعی همبستگی اجتماعی بهوجود میآورد.
در راهبرد همانندی فرد هویت فرهنگی خود را از دست داده و به فرهنگ جامعة مقصد (میزبان) روی میآورد. در همانندی فرد مهاجر در فرهنگ جامعة میزبان ادغام میشود و به شیوه و آدابورسوم فرهنگی جامعة میزبان عمل میکند. دراینمرحله مهاجر اولویت را به فرهنگ جامعة میزبان میدهد.
راهبرد سوم جدایی است. جدایی، درواقع، حفظ فرهنگ اصلی مهاجر و فقدان رابطه با جامعة میزبان تلقی میشود. جدایی وقتی است که مهاجر به فرهنگ خودی علاقه دارد، اما هیچتوجهی به فرهنگ جامعة میزبان ندارد.
و نهایتاً راهبرد چهارم حاشیهگزینی است. حاشیهگزینی زمانی رخ میدهد که فرد مهاجر هم فرهنگ قومی خود را طرد میکند و هم فرهنگ جامعة میزبان را. حاشیهگزینی را میتوان بیگانگی دوگانه قلمداد کرد، زیرا در این راهبرد وفادارنبودن به دو فرهنگ (فرهنگ خودی و فرهنگ میزبان) وجود دارد (بوگرا، 2004: 244).
با توجه به این چهار راهبرد، میتوان میزان همگرایی یا واگرایی فرد مهاجر را با جامعة مقصد بررسی کرد. این همگرایی و واگرایی رابطة فرد با فرهنگ و زبان جامعة مقصد را تعیین میکند. بسته به اینکه مهاجر افغان ما با کدام راهبرد با جامعة جدید مواجه شود، میزان تمایل او به فرهنگ و زبان جامعة جدید یا دوری او از آن مشخص خواهد شد.
ازآنجاکه زبان فارسی یکی از وجوه مشترک میان دو جامعة میزبان و میهمان بهشمار میرود و تفاوت خود را صرفاً در نوع گویشها نشان میدهد، به نظر میرسد انطباق زبانی باید به سهولت انجام پذیرد. اما آنچه موجب بروز اختلاف میشود این است که سیاست زبانی در افغانستان درپی ایجاد شکاف در زبان فارسی دو کشور همسایه است. بسیاری از سیاستمداران افغان ترجیح میدهند "دری" را زبانی مستقل از زبان فارسی نشان دهند. بهاینترتیب، آنها، که عموماً از قوم پشتون هستند، این سیاست را در پیش گرفتهاند که دامنة نفوذ زبان فارسی را دربرابر زبان پشتون در افغانستان ضعیف کنند و درنتیجه هویت زبانی فارسیزبانان خودبهخود در منطقه نیز تهدید میشود.
ما در اینجا میکوشیم ازخلال زبانشناسی اجتماعی، هویت مهاجران افغان را که از مسیر زبان میگذرد ترسیم کنیم. این خصوصاً برای نسلهای دوم و سوم مشهودتر میشود و بر مناسبات میان دو جنس نیز تأثیر میگذارد. در انتها نیز به تهدیدها و آسیبهای هویتی در زبان فارسی افغانی میپردازیم.
روششناسی
برای بررسی نقش زبان بهمنزلة واقعیت اجتماعی اثرگذار بر هویت انسانها باید آن را در ساختی اجتماعی تحلیل و تأثیر آن را مشاهده کرد. اینگونه خواهد بود که نقش آن در هویتبخشی به اعضای مختلف جامعه مشخص خواهد شد. برای اینکار، با استفاده از مصاحبه و شنود گفتوگوهای روزمرة دو خانواده از مهاجران نسل اول و دوم ساکن در شهرک قائم قم، هویت زبانی آنان را تحلیل کردیم.
جامعة تحقیق
در جنوب شرقیترین نقطة شهر قم، جایی که راهآهن قمـاصفهان از شهر خارج میشود، شهرکی وجود دارد که شهرک قائم خوانده میشود. این شبهجزیرة بیابانی از شمال به شهرک منتظرالمهدی، و از سهسوی دیگر به بیابانهای بایر منتهی میشود. از سمت شرق تاحدود دوکیلومتر زمینهای بایر وجود دارد که تا محلة یزدانشهر ادامه مییابد. در سمت جنوب راهآهن قرار دارد و پسازآن جز کویر چیزی دیده نمیشود و در غرب یعنی در مسیر جمکران و کاشان نیز فقط بیابان چشمانداز ما را تشکیل میدهد. هرچند این شهرک در نقشه از سمت شمال ازطریق شهرک منتظرالمهدی به شهر متصل است، درواقع فاصلة معناداری میان این دو شهرک حاشیهای قم وجود دارد.
شهرک قائم به جزیرهای میماند که از سهسوی بهصورت مطلق و ازیکسو بهصورت نسبی به بیابان میرسد. این شهرک در حاشیة شمالی خط راهآهن قرار دارد و بلوار قائم این شهرک را به دوپارة شرقیـغربی و خیابان اصلی شهرک، یعنی خیابان شهیدبهشتی، آن را به دوپارة شمالی و جنوبی تقسیم میکند. تقاطع بلوار قائم و خیابان اصلی میدان شهرک واقع شده است که حکم مرکز شهرک را دارد و با دو مشخصة بارز کالبدی شناخته میشود: اول مسجد بزرگ شهرک و دوم ایستگاه اتوبوس که مردم این شهرک را به مرکز شهر قم منتقل میکند. میدان اصلی با کمی اغماض یگانهراه ورودیـخروجی شهرک است که در امتداد بلوار قائم و میدان ولیعصر قرار دارد.
شهرک قائم با وجود جدیدالتأسیس و کوچکبودن، از همة امکانات شهری لازم برای زندگی متعارف همچون آب شرب، برق و روشنایی، گاز، تلفن، مدرسة دخترانه و پسرانه در همة مقاطع، بانک، کلانتری، مسجد و حسینیه، سرویس حملونقل شهری، مراکز خرید و... برخوردار است.
مهاجران افغان نزدیک به نیمیاز ساکنان این شهرک را تشکیل دادهاند که بیشتر آنان از قومیت هزاره هستند. قومیت دیگر افغان یعنی تاجیکها در اقلیت هستند. در این شهرک، علاوهبر افغانها، اقوام دیگر ایرانی مانند بومیان قمی، اقوام مهاجری چون ترک، لر و عرب زندگی میکنند.
تفاوتهای زبانی و لهجهای: تقاطع گویشی
هرچند زبان فارسی و دری از شاخة زبانهای ایرانی و بنابر مکتب زبانشناسی تاریخیـتطبیقی ازجمله زبانهای هندواروپایی بهشمار میرود، میان گویش مهاجران افغان و ایرانیان فارسیزبان تفاوت وجود دارد. اکثر مهاجران افغان، که از قوم هزاره هستند، علاوهبر چهرة متفاوتی که بهطور طبیعی (جفرافیایی، تاریخی، فرهنگی) به نمایش میگذارند، با زبان خود فریاد میزنند که افغاناند. علاوهبراین، میان مهاجران افغان و ساکنان محلات مختلف ایران، که مهاجران مجازند در آنجا سکنی گزینند، "تقاطع گویشی" پیش میآید.
زبان فارسی افغانستان شامل گویشهای کابلی، هراتی، بلخی، گردیزی و هزارگی است. درصورتیکه فارسی مردم ایران میتواند بهصورت گویشهای تهرانی، گیلانی، شوشتری، اصفهانی، شیرازی و غیره بهکار آید. اینکه مهاجر افغان از کدام منطقة کشور خود به کدام منطقه سفر میکند خود میتواند یکی از دشواریهایی باشد که ممکن است گریبان او را، نه فقط ازنظر برقراری ارتباط، بلکه ازنظر جاافتادگی بگیرد. این جاافتادگی میتواند خواه بهصورت انطباقی و خواه بهشکل همانندسازی در جامعة بیگانه رخ نماید. سازش زبانی هنگامی دشوار میشود که گویشهای متفاوت مهاجران در گسترة متنوع گویشی ایران در برخورد با هم قرار میگیرند.
واضح است که مهاجر افغان محل سکونت خود را الزاماً در جایی از ایران انتخاب نمیکند که گویش محلی در آنجا به گویش خودش نزدیکتر باشد، زیرا آنچه قبلاز هرچیز برای او اهمیت دارد انتخاب مکانی است که "دسترسی به کار" را برای او آسانتر میسازد. گوناگونیهای درونزبانی میتوانند فقدان تفاهم و سازش فرهنگی را میان مهاجر و بومی رقم بزنند.
از زبان گفتاری تا زبان نوشتاری
در گویش فارسی افغان و شاید در همهجای کشور زبان محاوره با زبان کتابت کموبیش فاصله دارد و گاهی این فاصله بهحدی زیاد است که برقراری ارتباط بین دوشخص عامی و عالم را غیرممکن میکند. چند نمونه از تفاوتهای کوچک و بزرگ را در زیر میآوریم (برای آوانگاری ر.ک ابوالقاسمی، 1385: 2):
- نام: احمد ← «اَمَد» / عبدالله ← «اَبدُلا» / عبدالحسین ← «اَبدُل»
aḤmad → amad / abdollâh → abdolâ / àbdollḤoseyn → abdol
- فعل: کردی ←«کری»/ میکند ← «مُکُنَه» / میروی← «مُری»/ میروم ← «مُرُم».
kardi → kadi / mikonad → mokona / miravi → mori / miravam → morom
- «ان» درآخر نامها به «و» تبدیل میشود، مانند زمستان← «زمستو»/ افغانستان← «اوغانستو»/ هندوستان← «هندوستو»/ پیران←«پیرو»...
zemestân → zemestow / afɤânestân → owɤânestow / pirân → pirow / hendustân → hendostow
- برخی حروف اضافه تغییر مییابند: «با» ← «قد» مثلاً: من با عبداله رفتم ← «مو قَدِ ابدُلا رَفتُوم»، یا «در» ← «دِه» مثلاً: تو در کجایی؟ ← تو دِه کجویی؟....
man bâ àbdollâh raftam → mo qad-e abdolâ raftom
to dar kojâi → to deh kojoi
- بعضی نامهای خویشاوندی از الفاظ مغولی/ترکی گرفته شدهاند، مانند دهستان←«قول»/ عمو←«اَبَغه»/ پدربزرگ←«باکول»/ مادر بزرگ←«آچول».
dehestân → qawl / amu → abaɤah / pedar-bozorg → bâkul /
mâdar-bozorg → âçul
- در محاوره معمولاً «اب» به «و» تبدیل میشود، مانند آفتاب← «آفتو»/مهتاب←«مهتو»/ پنجاب←«پنجو»/ گرماب ←«گرمو».
âftâb → âftow / mahtâb → mahtow / pajâb →panjow / garmâb → garmow
- از پسوند «چی» برای اهلیت مکانی استفاده میشود، مانند «بامیانچی» یعنی اهل بامیان؛ «سیفانچی» یعنی اهل سیفان (فرهنگ، 1380: 340).
باید توجه کرد که کاربرد اینگونه کلمات در افغانستان از منطقهای به منطقة دیگر میتواند کاملاً متفاوت باشد.
تفاوت نسلی در کاربرد زبان: وامگیریها
درواقع فرد افغان با کولهباری از میراث زبانی خویش برای مدتی نامعلوم به جامعة ایران مهاجرت میکند و اینجاست که باید توان انطباق و همگونی را در رفتار خود نشان دهد؛ اما این نوع و میزان سازگاری است که سرنوشت فرد مهاجر را قلم میزند. او در بدو ورود به کشور مقصد خود را ازجهت جسمانی در جامعة جدید میبیند، درحالیکه ذهن او در کشور آبا و اجدادی سرگردان است. ازاینرو امر انطباق در نسل اول بسیار مشکل و گاه فداکارانه است. درحالیکه در نسلهای بعدی با سهولت بیشتری صورت میپذیرد. این موضوع را میتوان بهوضوح بین سهنسل مهاجر افغان و بهویژه در سطح زبانی و گویشی ملاحظه کرد. نسل اول مهاجران کاملاً بر سر دوراهی قرار میگیرند: راه نخست حفظ گویش خودی که نمودی از فرهنگ و ارزشهای معمول خود است و راه دوم پذیرش گویش جدید و درنهایت فرهنگ و ارزشهای آن در جامعة جدید. این پرسش روزها و ماهها و بلکه سالها و گاهی برای همیشه فکر آنها را به خود مشغول میدارد.
ما در بررسیهای میدانی ملاحظه کردیم افرادی که با اشتیاق و شیفتگی یا احساس رهایی از فشارهای گوناگونِ مثلاً سیاسی، اجتماعی، نظامی و فرهنگی وارد ایران شدهاند بسیار سریعتر از همگنان خود با جامعة ایران سازگاری نشان دادهاند. برعکس مهاجرانی که از راه اجبار و با انگیزههای غیرشخصی به ایران آمدهاند، دربرابر موقعیت جدید مقاومت نشان داده و آرامآرام به حاشیه رانده شدهاند. در گروه نخست، مهاجران نسل اول، یعنی شیفتگان مهاجرت، بهطور متناقضی مشاهده میکنیم که افراد درعین شادمانی از وضعیت تازه و گاه دشوار خود، برای حفظ هویت فرهنگی و زبانی خود میکوشند، ولی درعینحال مشاهده شده است که در نسل دوم و سوم مهاجران تغییر هویت و تحول شخصیت مشخصة بارز آنها میشود و به نظر میرسد از نسل چهارم به بعد، بارزتر نیز خواهد شد، تاجاییکه فرزندان افغان ملیت خود را ایرانی فرض کنند. چنانکه ملاحظه کردیم، درمیان نسل دومیها افرادی وجود دارند که در برخورد اول به پرسشگر میگویند: «من ایرانیام دیگر، من قمیام دیگر، اینجا به دنیا آمدم، پس کجاییام؟». جوان مهاجر دیگری که بهتازگی با خانوادهاش به افغانستان سفرکرده است تا مدتی را در آنجا بگذراند و بعد از دوماه اقامت در کشور آباواجدادی خود به ایران برگشته است میگوید: «دلم تنگ شد برگشتم». میبینم که آن دسته از جوانانی که با سبک زندگی ایرانی خوگرفتهاند، کمتر به ترک ایران علاقه نشان میدهند.
از مجموع مشاهدات نتیجه میگیریم که اقامت طولانی ازخلال تداوم نسلی در فضای فرهنگی بیگانه تغییر هویتی و درنتیجه تحول زبانی را بهدنبال دارد. ازاینرو طبیعی است که مشاهده کنیم درمیان مهاجران افغان هرچه به نسلهای جدیدتر نزدیک میشویم هویت ملی بهطورکلی و هویت زبانی بهطور خاص بهنفع هویت و زبان غالب (ایرانی) رنگ میبازد و فاصلة میان بومی و غیربومی و بیگانه کاهش مییابد. اینجاست که میبینیم مهاجران جوان با اینکه در محیطهای خانوادگی و خویشاوندی و شبکههای ارتباطی بین افغان به گویش بومی یعنی "دری" سخن میگویند، با دوستان غیرافغان خود به زبان رسمی فارسی صحبت میکنند، بدون لهجه و بیهیچزحمتی. پس مفهوم بومی و غیربومی و خودی و غیرخودی در فضاهای مختلف زندگی کموبیش عمل میکند و از یکسانی و یکنواختی بهدور است. هوشمندی مهاجر افغان، که در ترک دیار و تصمیم به تغییر خود را نشان داده بود، درباب زبان نیز مشهود است.
یکی دیگر از پیامدهای مهاجرت افغانها به ایران، تنوع و تکثر زبانی است که با حضور اقوامی مانند ترک و عرب و غیره در همین محل شکل گرفته است. دراینجا شاهد قرضگیری زبان در حوزة پیکرة زبانی هستیم. وقتی تکثر زبانی وجود دارد، خودبهخود وجود "زبان میانجی" ضرورت مییابد. زبان میانجی در شهر قم همان زبان فارسی با لهجه است که زبان غالب محسوب میشود. هنگامیکه دونفر از نسل اول مهاجران افغان با هم به محاوره میپردازند، تعداد کمی از شنوندگان ایرانی آن را میفهمند، درحالیکه وقتی دونفر از نسل دوم با هم مکالمه میکنند، میزان فهم مطالب شنوندة ایرانی بالا میرود. در اینجا زبان قویتر و مسلطتر، یعنی لهجة فارسی قمی، به زبان ضعیف و حاشیهای، یعنی گویش دری افغان، غالب شده و بسیاری از واژگان گویش قمی در مکالمة دو افغان جوان وارد شده است، تاآنجاکه مجالس مرثیهخوانی یا مولودیخوانی نسل اولیها به گویش دری و هیئتهای نسل جوان (دوم) افغان، با کمی اغماض، به گویش قمی برگزار میشود.
از دیگر پیامدهای مربوط به زبان در مهاجرت افغانها پدیدة دوزبانگی و آمیختگی زبانی است. ما برای فهم دقیقتر این پدیده لازم دیدیم نسل اول مهاجران افغان را به دودسته تقسیم کنیم: نسل اول مسنتر و نسل اول جوانتر. ارتباط کلامی درمیان افراد نسل اول مسنتر، مانند پدران و مادران کهنسال افغان، با گویش کاملاً بومی افغانستان انجام میشود. این ارتباط در نسل اول مسنتر با نسل اول جوانتر نیز با زبان بومی افغان یعنی گویش دری صورت میگیرد. رابطة کلامی نسل اول مسنتر با نسل دوم با زبان افغان بومی و با آمیختگی کمتر با گویش محلی ایرانی همراه است. برای مثال وقتی فردی از نسل اول احوال پدر فردی از نسل دوم را میپرسد میگوید: «حال آته چطوره؟». آن فرد به او چنین پاسخ میدهد: «بابا خوبه». دراینزمینه میتوان نمونههای زیاد و جالب توجهی را گرد آورد. بااینکه رابطة افراد نسل اول جوانتر با نسل دوم به گویش محلی ایرانی بسیار نزدیک میشود، هنوز غلبه با گویش دری است و این خود وسیلهای در دست نسل اول جوانتر برای نزدیکشدن فرهنگی به افراد نسل دوم است.
اما درباب رابطه با ایرانیها درباب این سهدسته مهاجر افغان باید گفت: 1) هر سهدسته سعی دارند خود را به لهجة غالب ایرانی نزدیک کنند. 2) در این نزدیکی بهترتیب نسل دوم، نسل اول جوانتر و سپس نسل اول مسنتر با مشکل کمتری مواجهند.
مشاهدة میدانی به ما میآموزد که زبان میانجی در هر سهدسته از مهاجران افغان گویش دری است و زبان با پیشرفت نسلها با آمیختگی بیشتر همراه میشود، ولی در مواجهه با افراد ایرانی کفة ارتباط زبانی بهنفع گویش محلی سنگینی میکند و هر سهدسته بهترتیب راحتتر با کلمات این زبان تکلم میکنند. درواقع سلطة زبان غالب بر زبان حاشیهای با سن رابطة معکوس دارد؛ بهطوریکه دوزبانگی موجود در نسل دوم جوان موجب میشود که افراد این نسل با پدیدة چرخش زبانی و رمزگردانی پیوسته در حرکت نوسانی میان دو گویش به سر برند (ر.ک نرسیسیانس، 1382). دراینجاست که نهاییترین پیامد زبانی برای مهاجران افغان بهصورت حفظ یا تغییر گویش مطرح میشود. دراینزمینه میتوان چهار فرضیة زیر را مطرح کرد:
1) پدیدة دوزبانگی که در نسل اول وجود دارد در نسلهای بعد کموبیش پایدار میشود و بهاینترتیب گویش دری حفظ میشود؛
2) پدیدة دوزبانگی در نسل اول ادامه مییابد ولی در نسلهای بعدی متزلزل میشود. در این وضعیت گویش دری هنوز وجود دارد؛
3) پدیدة دوزبانگی در نسل اول کاهش مییابد و در نسلهای بعدی بهسرعت تضعیف میشود تا به تکزبانی منجر شود؛
4) تکزبانی در نسل اول ادامه مییابد و زبان جدیدی درکار نیست ولی نسلهای بعدی دوزبانه میشوند و گویش دری حفظ میشود.
نسل دوم مذکر در این اقلیت قومی بهشدت به حفظ گویش دری تمایل نشان میدهند و در محاورههای روزمره بین خود، از واژگان دری بیشتر استفاده میکنند؛ حتی اگر معادل آن را در فارسی در اختیار داشته باشند. این موضوع عموماً در نقاطی مانند شهرک قائم قم رخ میدهد که تراکم جمعیتی مهاجران بیشتر است. ظاهراً در بیرون از این محیطها وضعیت بدینمنوال نیست، زیرا جوانان مهاجر در دیگر نقاط شهرستان قم عموماً از گویشهای محلی ایرانی استفاده میکنند. این تراکم در مکانهای بستهتر مانند شهرک موجب پیوند اجتماعی قویتری میان مهاجران میشود؛ بنابراین گویش دری حفظ و هویت گروهی ازطریق زبان آباواجدادی تقویت میشود. جالب توجه آنکه جوانان مهاجر شهرک قائم، گویش همگنان پراکنده در محلات مرفهتر قم را سرزنش میکنند. مثلاً «این بچهبالاشهریا، ماکارونیا رو میگم، ایرونی حرف میزنن میخوان بگن ما باکلاسیم. مگه کلاس به ایرونی حرف زدنه؟».
بهاینترتیب، جوانان نسل دوم افغان، که در محلات مرفهتر شهر اقامت دارند، نهتنها درباب گویش فارسی، که در سازش با جامعة شهری کوشاترند، تاآنجاکه حتی فکر بازگشت به موطن اصلی را به ذهن خود راه نمیدهند. دوری آنها از مراکز جمعیتهای کارگری افغان احساس هویت افغان را در آنان تضعیف و تشخص طبقاتی را در آنها تقویت میکند. تماسهای اجتماعی این دسته از جوانان بیشتر با جوانان افغان همطبقة خود یا جوانان ایرانی است و کمتر با همسالان افغان غیرطبقة خود تماس برقرار میکنند.
زبان و جنسیت در بین مهاجران
تمرکز بر عاملیت در زبانشناسی اجتماعی موجب تغییر عمیقی در این رشته شده است. بسیاری از محققان دراینزمینه باور دارند که افراد فعالانه به هویتهای خود شکل میدهند. برهمینمبنا، آنان تلاش میکنند دریابند چگونه شیوههای کلامی با رویههای غیرزبانی مانند طرز لباسپوشیدن مرتبط است. در پرتو این رویکرد، چهبسا پیری و جوانی مفاهیمی هستند که نه براساس سن طبیعی، بلکه برپایة برساختههایی اجتماعی استوارند.
درگذشته زبانشناسان اجتماعی ویژگیهایی را که در گفتار مردان ملاحظه میکردند بهمنزلة متغیر مردانه و آنهایی را که در گفتار زنان مشاهده میکردند متغیر زنانه قلمداد میکردند (ژمن، 2005: 241). امروز این رویکرد تاحدی و به دلایل مختلف تغییر کرده است. مثلاً ویژگیهای تکراری در گفتار زنان، در گفتار مردان نیز بهکار گرفته میشود، اما به میزان کمتر. با این استدلال، اگر ما به ویژگیهای زبانی برچسب زنانه یا مردانه بزنیم، قطعاً در دامی زبانشناختی گرفتار آمدهایم.
دلیل دیگری که باید بر آن تکیه کرد این است که امروزه زبانشناسان اجتماعی بیشتر به بررسی مقولههای اجتماعی مانند زنانه و مردانه در اجتماعات مختلف تمایل دارند تا دریابند که این مقولهها دارای چه بار معنایی هستند (اور، 2005: 25). به نظر میرسد این مقولهها بیشتر سازندة هویت گروههای مختلف باشند تا منحصراً انعکاس آنها (گزنک، 2003: 18). هنگامیکه فردی در گفتار خود از یک ویژگی بیشتر از ویژگیهای دیگر استفاده میکند، بهدلیل جنسیت او نیست، بلکه او در چرخشی زبانی، خودش را با شیوة خاصی از گفتار بهشکل مرد یا زن مینمایاند.
با بررسی اینگونه پدیدههای اجتماعیـزبانی میتوان دربارة سازوکارهای تقویت هنجارها به دادههای باارزشی دست یافت و متوجه شد که جنسیت در گفتار جماعتی مانند مهاجران افغان در ایران به چه معناست.
پس مسلم است که گفتار زنان افغان با گفتار مردان آنها متفاوت است. میزان این تفاوت برحسب عواملی مانند سن، طول اقامت در ایران و حجم مراوده با ایرانیها تغییر میکند. در این پژوهش بارها دیدیم که دختر افغان متولد ایران کاملاً شبیه دختر ایرانی سخن میگوید، درحالیکه این موضوع دربارة پسرهای متولد ایران صدق نمیکند.
در مصاحبههایی که با زنان افغان انجام گرفت کاملاً روشن شد که آنها، بهویژه دختران جوان، آن صورتهای کلامی را بهکار میبرند که بهزعم خودشان "بهتر" از صورتهای کلامی مردان است؛ درواقع زنان مجموعة لغتهای غنیتر و چرخشهای زبانی متنوعتری دارند و با ظرافت بیشتری آن را بهکار میگیرند. درمجموع، زنان افغان سعی دارند زبان خود را به زبان معیار، که همان گویش محلی در ایران باشد، نزدیکتر کنند. برای مثال دختران مهاجر مقیم شهرک قائم حتی با یکدیگر به گویش قمی سخن میگویند و فراتر از آن، در گفتوگو با پسران افغان همسنوسال خود، آنان را به تکلم به گویش قمی تشویق میکنند. این پشتکار زنانه در انتخاب زبان معیار در محاوره ویژگی مردانه نیست؛ چه مردان تمایل بیشتری به تکلم به زبان فارسی افغان (گویش غیرمعیار) دارند.
در محافل کارگری افغان مفهوم "مردانگی"[9] قویاً بهکار گرفته میشود. یکی از شاخصهای این مفهوم سخنگفتن بهصورتهای غیرمعیار است. بهطورکلی میتوان گفت علت پیدایش زبان گونههای جنسیتی[10] در بین افغانها آن است که زبان بهمنزلة پدیدهای اجتماعی رابطة تنگاتنگی با طرز تلقیهای اجتماعی دارد. ازاینرو، تفاوت گفتار زنانه و مردانه در بین مهاجران را میتوان ازاینبابت دانست که جامعة افغان نقشهای متفاوتی را برای زنان و مردان خود تعیین میکند و الگوهای زبانی متفاوت، و بهطورکلی، رفتارهای مطابق با آن الگوها را از هریک انتظار دارد. در اینجا میتوان نتیجه گرفت که نقش بیشتر یک جنس در فعالیتی معین سبب تقویت تفاوتهای زبانی بین دو جنس میشود. (توماس، 1991: 23). وقتی از دختر افغان بپرسید: «چرا مانند پسرها صحبت نمیکنید؟» در پاسخ خواهید شنید: «برای زن پسندیده نیست که مثل مردها صحبت کند».
تفاوتی که میان گفتار زن و مرد افغان به چشم میخورد ماهیتاً اجتماعی و بازتاب این واقعیت است که انتظار جامعه از زنان داشتن رفتاری "درست"تر است. یکی دیگر از دلایل تفاوت گفتاری در دو جنس محافظهکاری بیشتر جنس مذکر در مصاحبههاست؛ چه اصولاً زن افغان، بهشرطیکه به پرسشگر اعتماد داشته باشد، صادقانهتر از مرد خود سخن میگوید.
روابط گویشی مهاجران افغان در ایران
تهدیدها و آسیبهای هویتی در زبان فارسی افغانی
با وجود پیشینه و جایگاه مهمی که زبان فارسی در افغانستان دارد، درحال حاضر این زبان با ناملایمات بسیاری روبهروست و تهدیدها و آسیبهایی متوجه آن است و موجب آن شده است که شکافی در اشتراکهای هویتی میان مردم ایران و افغانستان ایجاد شود. درواقع، مهاجران سالهای اخیر با واژگانی بیگانه راهی ایران میشوند، درحالیکه در دو دهة گذشته تفاوت زبانی تااینحد برجسته نشده بود. در اینجا لازم میآید اندکی این مسئلة مهم و اساسی را بررسی کنیم. محمدکاظم کاظمی (1390) مهمترین آنها را چنین برمیشمرد:
- ورود واژگان خارجی فراوان در سالهای اخیر به زبان فارسی: این واژگان بهویژه در حوزة دانش و ارتباطات امروزی بیشتر مشاهده میشود، بیآنکه عزم جزمی ازسوی نهادهای رسمی افغانستان برای مقابله با آن دیده شود. آنچه این مسئله را پیچیدهتر میکند آن است که بسیاری از مردم افغانستان باور دارند که زبان آنها با زبان فارسی ایران متفاوت است و شاید ازاینرو است که استفاده از واژههای بیگانه را به واژگان فارسی ترجیح میدهند. بسیار دیده میشود که حتی بعضی نخبگان از واژگانی مثل "بایسکل"، "پروگرام" و "فاکولته" استفاده میکنند، با این باور که این واژگان دریاند و معادلهای آنها یعنی "دوچرخه"، "برنامه" و "دانشکده" فارسی و بیگانهاند.
-حضور افراد تحصیلکرده در غرب یا پاکستان: حضور این افراد که هماکنون در سمتهای عالی دولتی یا مؤسسههای غیردولتی مشغول بهکار شدهاند، استفاده از زبان انگلیسی را به عادت و حتی قانونی نانوشته تبدیل کرده است و این مسئله زبان محلی را تهدید میکند.
-گسترش غلطهای بسیار در سطح آوایی زبان: بهگونهای که بسیاری از واژگان، تلفظ کاملاً متفاوتی با تلفظ شیوا و فصیح فارسی به بار آوردهاند. کاربرد کلماتی مثل "زیاف" (زیاد)، "آهین" (آهن)، "کاریگر" (کارگر) و صدها واژة دیگر ازایندست، گویش محاورة مردم افغانستان را برای همزبانان ایرانیشان نامفهوم ساخته است.
-ضعف شدید زبان در سطح دستوری، بهویژه در رسانهها: عامل این مشکل ازسویی، ضعف سواد و دانش عمومی و ناکارآمدی نظام آموزشی کشور است و ازسویی دیگر، نفوذ خارجرفتگانِ مسلط بر اردو و انگلیسی در رسانههاست که با زبان فارسی بیگانهاند.
-زوال تدریجی گویشهای غنی و اصیل محلی و غلبة گویش پایتخت بر دیگر گویشها: این مشکل بهسبب گسترش رسانههاست. آنچه این مشکل را شدیدتر میکند، نبود هرگونه نهادی است که از گویشهای محلی، مجموعة واژگان و ارزشهای آن حمایت و محافظت کند. باید احساس تحقیری را که مردم شهرهای کوچک و روستاها بهخاطر لهجة خود دارند به این موضوع افزود. آنها میکوشند این احساس را با ترک لهجة خود و پیوستن به جریان عمومی بهکارگیری لهجة پایتخت جبران کنند.
در اینجا میتوان دلایل کلی این نابهسامانیهای تهدیدکننده و آسیبزای زبان فارسی افغانستان را چنین برشمرد:
- ضعف سواد و دانش عمومی بهدلیل چند دهه جنگ و نابهسامانیهای اجتماعی و سیاسی: دراینزمان بسیاری از نخبگان به کشورهای دیگر پناه بردهاند؛ بسیاری از نهادهای دولتی و غیردولتی تخریب شده یا راکد ماندهاند و طبقة متوسط جامعه که میتوانست حامی دانش و فرهنگ باشد تقریباً از بین رفته است. در سالهای اخیر، با حمایت خارجیان از دانشگاههای دولتی افغانستان و نیز تشکیل دانشگاههای خصوصی، نظام آموزشی رو به بهبود نهاده است. البته نه کشورهای دیگر به تأسیس رشتههایی مثل زبان و ادب فارسی علاقه دارند و نه این رشته در دانشگاههای خصوصی طرفدار و متقاضی دارد.
- مواجهة ناگهانی و همهجانبة افغانستان با جهان خارج، بهویژه غرب: هماکنون بخش بزرگی از فعالیتهای علمی و فرهنگی کشور بهوسیلة مؤسسههای غیردولتی خارجی صورت میگیرد یا پشتیبانی میشود. کارمندان بومیِ این مؤسسهها که غالباً برای اشتغال نیازمند تسلط کامل بر انگلیسی هستند، خود بهصورت غیرمستقیم مروج این زبان درمیان خانوادة خود و در سطح جامعه میشوند.
- سیاست زبانی پشتوزبانان افغانستان که در حاکمیت قرار دارند: تلاش حاکمیت در هفتادسال اخیر این بوده است که ازسویی زبان پشتو را زبان ملی افغانستان مطرح کند و ازسوی دیگر با تأکید بر نام "دری" برای فارسی افغانستان، ارتباط آن را با خارج از کشور قطع کند. در متون درسی رسمی بهصراحت از مستقلبودن "فارسی" و "دری" سخن میرود و حتی ریشة تاریخی اینها متفاوت وانمود میشود.
- قطع ارتباط نسبی فارسیزبانان افغانستان با فارسیزبانان خارج از کشور: آنچه این قطع ارتباط را پررنگتر کرده است، همان تأکید حاکمیت افغانستان بر "دری"نامیدن این زبان در افغانستان و بیگانهدانستن آن با "فارسی" است.
- کمتوجهی متولیان زبان فارسی ایران به فارسی افغانستان: حقیقت این است که فارسیزبانان افغانستان در تلاشی که برای حفظ این زبان در قرن اخیر بهکار گرفتهاند، سخت تنها ماندهاند. نه حاکمیتهای افغانستان یار آنها بودهاند و نه نهادهای فرهنگی و ادبی ایران.
بنابر آنچه گفته شد، ضروری است که برای حفظ و بهبود زبان فارسی افغانستان و نگهداری این سرمایة عظیم انسانی فعالیتهای مؤثری ازسوی نهادهای علمی و ادبی ایران بهصورتهای زیر به عمل درآید:
الف) گسترش روابط ادبی خصوصاً در سطح ادیبان، با برگزاری همایشها و برنامههای رسانهای مشترک بین دو کشور میتواند گامی اساسی برای پیوند این دو زبان واحد ولی دوپاره باشد. این امر موجب شناخت نظری و عملی کافی، در وهلة اول برای اندیشمندان و در وهلة بعد برای مردم عادی دو سرزمین خواهد شد. مردم ایران غالباً زبان فارسی را به کشور خود منحصر میدانند و از میزان رواج و نفوذ آن در خارج از ایران بیخبرند و بههمینسبب نیازی به این ارتباط حس نمیکنند. درمقابل بسیاری از مردم افغانستان نیز بهسبب همین طرز فکر موجود در ایران، برقراری هرگونه ارتباطی را دراینزمینه با دیدة تردید مینگرند. آنچه میتواند این ناآگاهی را ازمیان بردارد، همان افزایش ارتباطات است.
ب) اتخاذ روشی معقول و سنجیده برای بزرگداشت مفاخر ادب فارسی، بهگونهای که بتوان از این راه پل وفاق و دوستی میان دو ملت همزبان برپا کرد. در دهههای اخیر شیوة برخورد با مفاخر ادب برای تصاحب آنها در هردو کشور سبب چالش، کدورت و سوءتفاهم بسیار شده است.
ج) تشویق رسانههای جمهوری اسلامی ایران، بهویژه صداوسیما، به توجه بیشتر به افغانستان ازمنظر اشتراکهای فرهنگی و زبان فارسی، اکنون آنچه از افغانستان در صداوسیمای ایران دیده میشود، تصویر روشنی از کشور همفرهنگ و همزبان به دست نمیدهد. این میتواند برای رفع سوءتفاهمها میان فارسیزبانان دو کشور و پذیرش این همسویی ازسوی همهٔ اقشار جامعه مؤثر افتد.
د) پذیرش ادیبانی از افغانستان در فرهنگستان زبان و ادب فارسی در ایران، این باعث میشود ارتباط علمی ـفرهنگی مؤثری بین دو کشور شکل بگیرد و این خود به حفظ زبان فارسی در افغانستان کمک شایانی خواهد کرد. حتی میتوان با ایجاد مرکز ادبی مشترک میان ایران و افغانستان راه را برای تثبیت یک زبان فارسی هنجار و یکسان در همة این قلمرو باز کرد. با وضعیتی که در افغانستان وجود دارد، بهسبب این تغییرات متوالی، بیم آن میرود که فارسی این کشور به زبانی مستقل بدل شود.
هـ) افزایش عرضة هدفمند و کارشناسانة محصولات فرهنگی– ادبی ایران در افغانستان، اینکار بهوسیلة تعامل با مؤسسههای دولتی و غیردولتی انتشاراتی و پخش کتاب، نهادهای برگزارکنندة نمایشگاههای کتاب و رایزنیهای فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در افغانستان امکان دارد.
نتیجهگیری
همزبانی مهاجران افغان و ایرانیان بهمعنای همزبانی کامل نیست. تفاوت لهجهها و تقاطع گویشها در سازش فرهنگی آنها با محیط اثرگذار است؛ همچنین است تفاوت میان زبان گفتاری و زبان نوشتاری که میتواند منبع احساس تفاوتهای فرهنگی باشد.
زبان مهاجران نسلبهنسل تطور مییابد و تحول میپذیرد. به عبارت دیگر، عامل سن میتواند در برخوردهای زبانی و وامگیریهای واژگانی مؤثر باشد. زنان مهاجر نیز نسبت به مردان خود در سازش با زبان محلی و نیز فرهنگ محلی کوشاترند و آن را بهمثابة حربهای برای انطباق بهتر خود و خانواده با محیط بهکار میگیرند.
توجه توأمان به تهدیدها و ضرورتهای زبان فارسی در افغانستان میتواند ازجمله وظایف نهادهای رسمی در ایران بهشمار رود. تفکیکی عامدانه، که بهصورت سیاست زبانی بین زبان دری و فارسی ایجاد شده است، باعث میشود رفتهرفته ارتباط بین ایندو گویش کم شود و درنهایت به ضعف زبان فارسی در منطقه بینجامد. هویت مشترک زبانی میان مردمان این دوکشور همسایه درمعرض تهدید قرار دارد. بنابراین تعامل فرهنگی مناسب میتواند این تهدیدها را کاهش دهد.
در پایان باید گفت هویت نسلهای دوم و سوم مهاجر، که تبلور آن را در نوع گویش آنها میتوان مشاهده کرد، بسیار درحال تغییر است و نزدیک است که به پیکرهای نظاممند تبدیل شود. امروز دیگر زبان جوانان مهاجر، درعینحال که با زبان جوانان ایرانی همسان نیست، تفاوت زیادی با نسل اولیها دارد. جوان مهاجر متولد ایران به افغانستان مانند کشوری بیگانه مینگرد، درحالیکه هنوز در کشورِ مقصد (ایران) به رسمیت شناخته نمیشود. هماکنون نابهسامانی هویتی این نسل از مهاجران را تهدید میکند، اما آنچه مسلم مینماید این است که نسل دوم و سوم آرامآرام جایگاه خود را به جامعة میزبان تحمیل خواهند کرد. شکلگیری زبان و گویش جدید خودبهخود هویتی جدید پدید میآورد؛ بهطوریکه فرد خود را هم افغان میداند و هم ایرانی و نه هرکدام بهتنهایی! دراینصورت جامعة ایرانی در آینده خواه ناخواه باید خود را برای پذیرش اقلیتی ایرانیـافغان با هویتی مستقل آماده کند.