نوع مقاله : علمی
نویسنده
عضو هیئتعلمی مؤسسة عالی آموزشوپژوهش مدیریت و برنامهریزی
چکیده
ازمیان موضوعهای گوناگون مرتبط با سیاستگذاری و برنامهریزی زبان فارسی ، به نظر میرسد مسئلة تعامل میان زبان فارسی و زبانهای جهانی (بهویژه زبان انگلیسی) چالش مهمی پیش روی زبان مادری ما باشد. واقعیت این است که بعد زبانیِ آنچه جهانیشدن خوانده میشود چیزی نیست جز تبدیلشدن زبان انگلیسی به زبان میانجی (لینگوا فرانکا)ی جامعة جهانی. یکی از نتایج این تحول درک اهمیت و ضرورت تأمل درباب پویاییشناسی رابطة میان زبان انگلیسی و زبان فارسی برای ما فارسیزبانان است. به نظر میرسد چارة کار چیزی نیست جز طراحی سیاستهایی واقعبینانه برای برنامهریزی رابطة میان ایندو.
اما دراینمیان باورهایی وجود دارند که همچون موانعی جدی بر سر راه این نوع سیاستگذاری عمل میکنند. یکی از آنها آرمان خیالی "زبان خالص (سره)" و کوششهای بیحاصل برای پاکسازی زبان فارسی از همة واژههای بیگانه است. هدفی که هم با گرایش فارسیگویان معمولی درتضاد است و هم با رویکرد زبانشناسان یا جامعهشناسان فرهنگ. البته ساختن برابرنهادههای فارسی بهجای واژههای بیگانه لازم است، اما خلوصگرایان فاقد رویکردی عینی هستند و کوششهایشان درجهت تقویت و استحکامبخشیدن به زبان همچون مهمترین ابزار ارتباطی میان همزبانان نیست، بلکه قصد ایشان فقط خالصسازی زبان است که موضوعی است غلط و ناممکن.
این مقاله بستة سیاستی زیر را برای تنظیم رابطة میان زبان فارسی و زبانهای جهانی (و دیگر زبانها) پیشنهاد میکند:
1. سیاست همزیستی مسالمتآمیز که ازجمله دربرگیرندة به معیارسازی (استانداردکردن) فرایند وامگیری متقابل میان زبانها ازطریق پیشنهاد قواعد معینی برای وامگرفتن واژه از زبانهای دیگر است که ازسویی بهمعنای مشروعیتبخشیدن به فرایند مبادلة واژه میان زبانهاست که عملاً پیوسته درحال انجام است و ازسوی دیگر بهمعنای کنترل این فرایند تا حد امکان خواهد بود.
2. سیاست تقسیم کار میان زبان جهانی که به کار تعامل و ارتباطسازی با ملتها میآید و زبان ملی که وظیفهاش ایجاد پیوند و هماهنگی میان همة گروهها و اقوام با زبانها و لهجههای گوناگون درون یک کشور است؛ و سرانجام زبان قومی که بهمنظور ایجاد پیوند و ارتباطسازی میان اعضای گروه قومی بهکار میرود. با برنامهریزی مناسب میتوان به تقویت توانمندی شهروندان در هرسهپلة پلکان زبانها پرداخت. تقویت هرکدام از این زبانها اگر بهدرستی و درجای خود انجام شود و قانون حدود کاربرد آنها را روشن کرده باشد، به رشد دیگری نیز کمک خواهد کرد و به وحدت و همدلی میان شهروندان خواهد افزود.
3. سیاست بازبینی رابطة میان خط و زبان. اصلاح و تدقیق خط کنونی فارسی میتواند به دقت زبان بیفزاید، سوادآموزی را تسریع کند و درمجموع به معیارسازی زبان فارسی را چه برای فارسیزبانان و چه برای آموزش فارسی به خارجیان تسهیل خواهد کرد.
کلیدواژهها
مقدمه
هدف این مقاله طرح این پرسش کلی است که در دنیای جهانیشدة امروز، آیندة زبان فارسی و زبانهای مشابه را چگونه میتوان تصویر کرد. با طرح این پرسش، پرسشهای جزئیتری پدیدار میشوند: آیا گسترش زبانهای جهانی، و در رأس همة آنها، زبان قدرتمند انگلیسی، زبان فارسی را تهدید میکند؟ آیا زبان ما درمعرض خطر قرار دارد؟ آیا باید از آن محافظت کنیم؟ چگونه؟ آیا باید قاطعانه جلو ورود واژههای بیگانه به زبان فارسی را بگیریم؟ آیا باید از رشد و گسترش زبانهای رقیب، بهویژه زبان انگلیسی، در کشور خودمان جلوگیری کنیم تا زبان فارسی مجال رشد و بروز پیدا کند؟ آیا حوزههای وظیفهای زبان فارسی و زبانهای دیگر از هم تفکیکپذیرند یا متداخلاند؟ آیا گسترش یادگیری زبانهای خارجی (بهویژه اروپایی) در ایران به نفع زبان فارسی است یا به حال آن مضر است یا تأثیری بر آن ندارد؟ مقاله میکوشد در درجة اول، با طرح این پرسشها و در مرتبة دوم، با ارائة پاسخهایی برای آنها درقالب سیاستها و راهکارها تصویری از آیندههای ممکن برای زبان فارسی پیش روی خوانندگان بگذارد.
مقاله برای پاسخ به پرسش اصلی بالا به تاریخ زبان فارسی مراجعه میکند و نشان میدهد که در آغاز دورة اسلامی نفوذ زبان عربی در کل جهان اسلام و ازجمله ایران از نفوذ کنونی زبان انگلیسی بیشتر بود. با وجود این، ایرانیان یگانهملتی بودند که مستعرب نشدند و زبان خود را حفظ کردند و با ترکیب فارسی میانه و واژههای عربی زبان فارسی دری را ساختند و با تولید ادبی و کاربرد دیوانی چنان استحکامی به آن بخشیدند که ازآنپس، تا قرنها، همچون زبان میانجی در کل حوزة نفوذ فرهنگ ایرانی و همچون زبان دوم و زبان شعر و ادب در دیگر بخشهای جهان اسلام و هند بهکار رفت. راز چنین استمراری انعطافپذیری و سازگاری با زبان غالب آن روز یعنی زبان عربی بود، نه خلوصگرایی و مبارزه با زبان مسلط. مقاله چنین روشی را برای مواجهه با زبان جهانی امروز یعنی زبان انگلیسی پیشنهاد میکند.
افزونبراین، مقاله به سطحبندی زبانها اشاره میکند و بر این باور است که زبان جهانی و زبان ملی و زبان قومی هریک کارکرد و قلمرو خود را دارند و رقیب یکدیگر نیستند، بلکه میتوانند به تقویت یکدیگر بپردازند. زبان جهانی ابزار تعامل با بیگانگان است، زبان ملی برای تعامل میان هموطنان با ویژگیهای قومی و زبانی خاص بهکار میرود و زبان قومی برای تعامل میان وابستگان به هرگروه قومی و زبانی میتواند بهکار رود.
مقاله برای پرسشهای دیگر نیز راهحلهایی پیش میگذارد، اما شرط موفقیت همة آنها را در درجة اول، به معیارسازی و آموزش صحیح زبان فارسی به همة فارسیزبانان، از دبستان تا دانشگاه و ادارهها، با استفاده از رسانههای جمعی میداند و در درجة دوم، مشروعیتبخشیدن به واژههای غیرایرانی (عربی یا اروپایی) که فارسیزبانان آنها را پذیرفته اند و به کار می برند را لازم میداند به شرط آن که تا حد امکان به صورت ریشه های بسیط به کار روند و بر اساس قواعد زبان فارسی از آن ها واژه های مشتق ساخته شود، همچنانکه ساختن واژههای نو فارسی در مواقع لزوم را ضروری میداند. مقاله براساس تجربة تاریخی، کوشش درجهت ساختن زبان خالص (سره) را غلط میداند و خواستار کنارگذاشتن شیفتگی به زبانهای اروپایی یا عربی و برخورد با مسائل زبان ملی با اولویت فربهسازی آن درجهت تبدیل زبان ملی به زبانی پرواژهتر و دقیقتر و تواناتر برای بیان معانی ظریف عینی و ذهنی ضروری انسان امروز است
الف) برنامهریزی زبان
زبان، بهمثابة یکی از عناصر فرهنگ، نظامی از علائم مشترک بین اعضای اجتماع گویندگان است. پس زبان یکی از زیرنظامهای فرهنگ یا اجتماع بهشمار میرود که تحول مستقل ندارد، بلکه تحول یا تکامل آن همان تغییراتی است که گویندگان در آن ایجاد میکنند تا نیازهای خود را برآورند. جامعه به هر سویی برود، زبان هم به همانسو میشتابد. اگر جامعه به تحول فن و فنشناسی روی آورد، زبان نیز در بیان فرآیندها و دستگاههای فنی دقیق میشود. اگر تشبیه و تخیل باب شود و ادبیات رشد کند، زبان نیز در این بعد فربه میشود. اگر عناصری در زندگی مردمی مهم باشد، زبان به آن بیشتر توجه میکند و آنچه درمیان مردم یافت نشود، در زبان آنها نیز جایی نخواهد داشت.
مطالعات مردمشناسی نشان داده است که همة زبانها نظامهای کامل و کارآیی برای ارتباط هستند. بنابراین، بهکاربردن صفتهایی چون کامل و ناقص و ابتدایی و پیشرفته برای زبان درست نیست. مردم پیشرفته و عقبمانده وجود دارند، اما هیچ زبانی تاکنون از جامعهاش عقب نمانده است. به سخن دیگر، تحول زبان بهمعنای انطباق زبان با جامعه در طول زمان است که پیوسته به وقوع میپیوندد. هرلحظه یک تغییر زبانی صورت میگیرد. این تغییر ممکن است در تلفظ و املای واژگان یا قواعد صرف و نحو زبان باشد. البته تغییر در همة بخشهای زبان یکسان نیست. اغلب زبانشناسان اشاره میکنند که «زبان در مرتبة واژگان بهآسانی تأثیر میپذیرد و درمعرض تغییر و تحول درونی و بیرونی قرار میگیرد. اما زبان در مرتبة واج معمولاً بسیار مقاوم است و بهآسانی تحت تأثیر زبان دیگر قرار نمیگیرد، چنانکه زبان فارسی در رابطة هزاروچندسالهاش با زبان عربی، تقریباً هیچ واجی را از این زبان در خود نپذیرفته است. مقاومت زبان در مرتبة ]ترکیب هجاها[ کمتر میشود» (نجفی، 1378: 68). نکتة مهم دیگر دربارة تغییر یا تحول (یا تکامل) زبانی این است که عموم گویندگان در این تغییر مشارکت دارند. این مشارکت ممکن است در فرآیند ایجاد تغییر باشد یا دستکم پذیرش یا ردّ تغییری که نخبگان پیشنهاد میکنند. درهرحال تحول زبان کار همة گویندگان آن است، نه صرفاً کار نخبگان و متخصصان زبان.
حال اگر در این فرآیند طبیعی تحول و دگرگونی زبان، که خود بهشدت از تحول اجتماعی متأثر است، بهمنظور توسعة زبان، یا به سخن دیگر، کمک به انطباق بهتر زبان با تحولات جامعه، متخصصان رشتههای مرتبط (مثل زبانشناسان، انسانشناسان، جامعهشناسان و صاحبنظران سیاستگذاری و برنامهریزی) با پشتیبانی دولتها به مداخلة ارشادی بپردازند و این مداخله مشروط به پذیرش گویندگان زبان باشد، میتوانیم بگوییم برنامهریزی زبان تحقق یافته است. به سخن دیگر، «برنامهریزی زبان کوشش برای مداخلة آگاهانة انسانی در فرآیندهای طبیعی دگرگونی، اشاعه و فرسودگی زبانهاست» (واردهاف، 2002: 352). این نوع برنامهریزی «...میتواند اشکال متنوع به خود بگیرد و به نتیجههای گوناگون بینجامد و البته خالی از تناقضها و مشکلات خاص خود نیست» (همان). شاید اگر لازم باشد از برنامهریزی زبان تعریف معینی ارائه کنیم، اشاره به تعریف واینشتاین[1] مناسب باشد: «برنامهریزی زبان کوششی است آگاهانه، درازمدت و پایدار که معمولاً با تأیید حکومتها و بهمنظور حل مشکلات ارتباطی جامعه انجام میشود و مضمون آن تغییر وظیفهها یا کارکردهای زبان است» (واینشتاین، 1980: 56).
برنامهریزی زبان گاه بر منزلت زبان یا گونههای آن درمقایسهبا زبانهای دیگر متمرکز میشود. گاه نیز بهمنظور ارتقای منزلت آن ، بر ویژگیهای درونی زبان انگشت میگذارد و گاه به هردو میپردازد. زیرا ایندو به دشواری ازهم تفکیکپذیرند. «...تأکید بر اولی به برنامهریزی منزلت زبان یا برنامهریزی منزلتی[2] میانجامد و توجه به دومی، برنامهریزی پیکرة زبان یا برنامهریزی پیکری[3] را به دنبال دارد» (واردهاف، 2002: 353). پس برنامهریزی منزلتی درواقع وظایف یا کارکردهای زبانی گونهای از یک زبان را تغییر میدهد و بر حقوق گویندگان آن تأثیر میگذارد؛ مثلاً انتخابشدن یک زبان بهمنزلة زبان رسمی و اینکه به گویندگان اجازه داده میشود این زبان را به کودکان خود آموزش دهند، بر منزلت زبان میافزاید، وظیفة آن را تغییر میدهد و برای گویندگان آن حقوق ایجاد میکند. شاید بتوان گفت برنامهریزی منزلتی بیشتر با بحث انتخاب و توسعة زبان ملی و رابطة این زبان با زبانهای قومی و زبانهای جهانی سروکار دارد. این نگرش با ابعاد سیاسی نیز پیوند دارد. درمقابل، هدف برنامهریزی پیکری، توسعهدادن و به معیارکردن (استانداردکردن) زبان یا گونهای از آن بهمنظور فراهمآوردن ابزار لازم برای انجام همة کارکردهای ممکن زبان در جامعه است (ر.ک کلاین، 1997، به نقل از واردهاف). کشورهایی چون فنلاند، پاکستان، هندوستان، اندونزی و اسرائیل شیوة برنامهریزی پیکری، و کشورهایی مثل تانزانیا، کانادا و نروژ شیوة برنامهریزی منزلتی را بهکار بستهاند (واردهاف، 2002: 36). با وجود این، تفکیک میان این دو شیوة برنامهریزی دشوار و گاه ابهامآفرین است؛ مثلاً زبان ملی گونهای از زبان است که معمولاً بیشترین به معیارسازی دربارة آن انجام شده است. پس ما نیز در این مقاله بر این تفکیک اصرار نمیکنیم.
ب) زبان ملی[4]
یکی از مهمترین کاربردها و دلایل پیدایی برنامهریزی زبان، مسئلة پیدایی ملتهای جدید، ابتدا در اروپا و سپس در آسیا و آفریقا و آمریکا، بوده است. واقعیت این است که در جهان مدرن میان احساس هویت مستقل یک قوم و انتخاب و توسعة یک زبان یا گونهای از یک زبان در مقام زبان ملی آن قوم رابطهای بسیار روشن وجود دارد؛ تاحدیکه بهتعبیر زبانشناس اجتماعی واردهاف، در دورههای اخیر، واژههای ملت و زبان تقریباً مترادف بهکار رفتهاند. دویچ[5] نشان داده است که ظرف هزارسال گذشته تعداد زبانها در اروپا از شش به پنجاهوسه رسیده است. هرکشور جدید که پیدا شده، نیاز به یک زبان ملی را، بهمثابة نماد اصلی ملیگرایی، احساس کرده است. پس به انتخاب یکی از زبانهای رایج پرداخته و با تقویت آن و احیاناً محدودکردن زبانهای دیگر، به زبان ملی دست یافته است (دویچ ،1968) .این وضعیت مختص به اروپا نبوده و در قارههای دیگر نیز اتفاق افتاده است. هزارسال پیش در اروپا زبانهای لاتین و یونانی، آنگلوساکسون و اسلاوی، همینطور عربی و عبری در بخشهایی از اروپا رایج بودهاند. امروزه فرانسوی، ایتالیایی، رومانیایی، اسپانیولی و پرتغالی که از لاتین جدا شدهاند هرکدام زبانهایی کامل هستند. درکنار زبانهای لاتین شاخههای گوناگون زبانهای ژرمانیک، همانند آلمانی، انگلیسی، سوئدی، نروژی، فنلاندی، دانمارکی و ازسوی دیگر، هریک از زبانهای خانوادة اسلاوی، همچون روسی، لهستانی، بلغاری، صرب و دیگر زبانهای این خانواده، هرکدام ادبیات، دستور زبان، خط و ویژگیهای مشخص خود را دارند که در طول زمان به آن دست یافتهاند. زبانهای ملی بعد از انتخاب معمولاً درگیر فرآیند به معیارسازی میشوند. ادیبان و شاعران طی این فرآیند بهتدریج میکوشند با تولید آثار ادبی به آن زبان و تنظیم دستور زبان و املا و دیگر ویژگیهای زبان، آن را به مقام زبانی ماندگار ارتقا دهند که قادر به انجام وظایف خود در زمینههای مختلف است. گاه نیز دولتها بسیار آگاهانه خود را درگیر تقویت و به معیارسازی زبان ملی میکنند و برای اینکار دستگاهی رسمی بنا مینهند تا زبان را منظم کند؛ مثلاً در فرانسه در سال 1635 میلادی، صدراعظم ریشیلیو آکادمی فرانسه را تأسیس کرد تا زبان فرانسه را به معیار سازد و نظم و نسق بخشد. طبیعی است که انتخاب یا به معیارسازی زبان ملی بُعد سیاسی دارد. در قرن نوزدهم، فنلاندیها زبان گفتاری خود را توسعه دادند تا بتواند وظایف کامل زبان ملی را به انجام رساند. ایشان به یک زبان معیار برای اعلام استقلال خود از سوئدیها و روسها نیاز داشتند. مردم ایران در همان قرنهای اولیة پساز اسلام موفق شدند از ترکیب زبان قدیمی خود با واژههای عربی زبان فارسی دری را بسازند و طی فرایند به معیارسازی آن را به زبان دوم کل جهان اسلام و زبان رسمی حوزة وسیعی از جهان اسلام شرقی از بینالنهرین تا هند تبدیل کنند. در این تحول، نقش مردم و ادیبان درجة اول، مثل حکیم ابوالقاسم فردوسی، انکارناپذیر بود. هیچیک از زبانهای جهان اسلام نتوانستند از حد زبان قومی (و غالباً شفاهی) فراتر روند و جایگاه زبان فارسی را پیدا کنند و درمقابل زبان عربی کاملاً محو شدند. زبان معیار انگلیسی، براساس لهجة ساکنان جزیرة انگلیس، بعد از فتح نورمنها به وجود آمد که به جابهجایی دائم دربار سلطنتی از وینچستر به لندن منجر شد. این لهجه تا مدتها لهجة تحصیلکردهها بود و بعدها به زبان کاملاً به معیار شده انگلیسی امروز تبدیل شد و اینک در سرتاسر جهان رایج است و به معیارترین قواعد را دارد.
در قرن اخیر نیز کوششهای آگاهانه و از بالا برای ایجاد زبان ملی صورت گرفته است. ازجمله در ترکیه، در زمان آتاتورک، کوشیدند زبان ترکی عثمانی را به معیار سازند و با استفاده از لغتهای ترکی قدیمی و عامیانه و واژههای اروپایی و حذفِ تاحد امکانِ واژههای عربی و فارسی، زبان ترکی جدید را، که با خط لاتین نوشته میشد، به زبان ملی جمهوری جدید ترکیه تبدیل کنند. در این فرآیند، زبان کردی، که زبان بخش عظیمی از جمعیتی بود، نادیده گرفته شد و نوشتن و خواندن به این زبان برای گویندگان آن ممنوع شد.
هماکنون نیز در بسیاری کشورها (بهویژه کشورهای درحال توسعه) مسئلة زبان ملی کاملاً حل نشده است. در هندوستان سالهاست برنامهریزان زبان میکوشند تا زبان هندی بهمثابة زبان ملی و نماد ملیت هندی در همة کشور وسیع هندوستان خوانده و فهمیده شود. اما دولت هندوستان در این راه کاملاً موفق نبوده است و عملاً زبان انگلیسی، بهمنزلة لینگوا فرانکا یا زبان میانجی، مسئول ایجاد ارتباط و انسجام ملی در نظام اداری، دانشگاهی، تجارت و صنعت است. تانزانیا و چند کشور آفریقایی دیگر میکوشند زبان سواحیلی را به زبان ملی تبدیل کنند، اما هنوز موفق نشدهاند. دولت الجزایر از زمان انقلاب بهاینسو مایل بوده است تا عربی را به زبان اصلی کشور تبدیل کند. اما تاکنون از عهدة اینکار برنیامده و هنوز هم از زبان فرانسه بهره میگیرد. برخی کشورها، پلورالیسم زبانی را برگزیدهاند و بیشاز یک زبان را زبان ملی خود بهشمار آوردهاند؛ مثلاً دولت اسپانیا بعد از سقوط فرانکو به زبانهای کاتالانی و باسکی رسمیت داد. در بلژیک و کانادا دو زبان رسمی وجود دارد. سوییس هم کشوری چندزبانه قلمداد میشود.
خوشبختانه ازاینلحاظ کشور ما با مشکل زیادی روبهرو نبوده است؛ زیرا ایران در زمرة آن "ملل جدیدی" بهشمار نمیرود که متخصصان توسعه بعد از جنگ جهانی دوم تشخیص داده بودند، بلکه همچون دیگر بخشهای جهان که سابقة قدیمی حکومت و شهرنشینی و تمدن داشتند از قرنها قبل در این منطقه یک واحد تمدنی و فرهنگی ایرانی کاملاً قابل تشخیص بوده است که البته الزاماً همواره بر یک واحد سیاسی انطباق نداشته است. یعنی در دورههایی در این واحد بزرگ فرهنگی چندین حکومت وجود داشته است؛ بااینحال، همة آن واحدهای سیاسی با عوامل عمیقتری مثل آداب و رسوم و زبان و دین و هنر و غیره از واحدهای دیگر تفکیکپذیر بودهاند. در دورههایی که واحد سیاسی ایران با واحد فرهنگیـتمدنی آن انطباق بیشتری مییافت، این یگانگی محسوستر میشد و مفهوم "ایران" واضحتر و روشنتر خودنمایی میکرد، اما در دورههای طولانی تاریخی عملاً این حوزه وجود عینی خارجی داشت و از حوزة رُمی و بعدها حوزة عربی جهان اسلام و حوزة عثمانی و حوزة هند و بخشهای کوچرو آسیای مرکزی، که بهدشواری تابع قدرتهای سیاسی میشدند، متمایز بود. درمیان عواملی که این حوزة تمدنی یا فرهنگی را یگانه میساخت، زبان فارسی دری نقش برجستهای داشت. البته در کل جهان اسلامی زبان عربی زبان اول بود (اعم از اینکه در "علمالادیان" یا "علمالابدان" بهکار میرفت). در این حوزه زبان عربی درمقام زبان مشترک مسلمانان جایگاهی والا داشت و زبان علم و دین بود، اما دز قلمرو ایران زبان دیوانی و ادبی فارسی بود نه عربی. در حوزة فرهنگی ایرانی زبانهای قومی دیگری نیز وجود داشتند که برخی شاخههای دیگری از زبانهای ایرانی بودند (مثل کردی یا بلوچی) و بعضی به لهجههای متفاوتی از زبان فارسی و دستهای نیز به گروههای زبانی غیرایرانی تعلق داشتند (ترکی آذربایجانی، ترکمنی، عربی)، اما هیچکدام از این زبانها اهمیت زبان فارسی را نیافتند و نقش پیونددهندة گروههای قومی مختلف ایرانی را ایفا نکردند. زبان فارسی دری، که درواقع بیشتر زبان نوشتار بود تا گفتار، بسان رشتهای واحد این اقوام گوناگون را بههم پیوند داد و درکنار برخی عوامل فرهنگی دیگر، بخش ایرانی جهان اسلام و کل جهان آن روز را ساخت. بنابراین، وقتی در آغاز قرن بیستم و پساز انقلاب مشروطیت بحث احیای ملیت پیش آمد، انتخاب زبان ملی محلی از اعراب نداشت (زیرا زبان ملی حاضر بود، بیآنکه هیچ ایرانی دربارة حضور آن تردیدی داشته باشد). موضوع مهم پرورش و رشد این زبان بود، بهگونهای که بتواند از زبانی آشفته و ازهمگسیخته دراثر سلطة زبان عربی وچیرگی شیفتگان این زبان، که از شکاف عمیقی که میان گونه رسمی و معیار و زبان مردم در اثر محدودبودن سواد به گروههای بسیار ناچیزی از مردم (و درنتیجه عقبماندگی جامعه) رنج می برد به زبانی پویا و امروزین تبدیل شود تا بتواند مردم این واحد فرهنگی و سیاسی را، که حالا "ملت" خوانده میشدند، بههم پیوند دهد.
حالکه به کوششهای ایرانیان در قرن بیستم مینگریم، میتوانیم مدعی شویم که کموبیش مردم در فربهکردن این زبان برای پاسخگویی به نیازهای روز موفق بودهاند. فارسی، که امروزه به آن سخن میگوییم و مینویسیم، ازلحاظ تعداد واژگان، نظم نسبی قواعد دستوری، بیتکلفی و سادگی و توانایی بیان مفاهیم جدید علمی و فنی، زبان نسبتاً شایستهای است. البته فارسی درمقایسهبا زبانهای جهانی مربوط به جوامع صنعتی پیشرفته (مثلاً زبان واقعاً توانمند انگلیسی امروز) آنچنان توانا و قدرتمند نیست، اما فراموش نباید کرد که زبانها نمیتوانند سریعتر از جوامعی که به آن تعلق دارند توسعه یابند. ازاینرو، مقایسة زبان فارسی با زبانهای جهانی اساساً قیاس معالفارق است. اما مقایسة وضعیت ما با بسیاری از کشورها (که برخی هنوز نتوانستهاند زبان ملی خود را مسلط سازند و بعضی زبانهای جهانی جدید را جانشین زبان ملی خود کردهاند) نشان میدهد که نویسندگان و نخبگان باسواد این کشور کارهای بسیاری در این قرن انجام دادهاند.
ج )پویاییشناسیِ تعامل میان زبان ملی و زبانهای جهانی
ازآنهنگام که تمدن و شهرنشینی در جهان پدیدار شده ، دیگر هیچ زبان خالص و خودکفایی در عالم واقع وجود نداشته است. زبان خالص و خودبسنده متعلق به مردمانی است که با بقیة جهان هیچ ارتباطی نداشته باشند، حالآنکه از آغاز تمدن (حدود هشتهزارسال پیشاز میلاد مسیح) تاکنون، چنین اجتماعات متمدنی در جهان یافت نشده است. تعامل میان فرهنگها در زبان آنها نیز بازتاب مییابد. ازاینرو، فرهنگ و زبان هر ملتی در هرلحظة زمانی مجموعهای است از عناصری که طی تاریخ آن ملت از دادوستد میان آن قوم و دیگران به دست آمده است و درمجموع، کلی متعادل (درباب فرهنگهای زنده) یا نامتعادل (درباب فرهنگها و زبانهای روبهزوال) را تشکیل داده است؛ مثلاً زبان انگلیسی امروز به خط لاتین نوشته میشود. این خط را درواقع رومیان باستان بهواسطة اتروسکانها از یونانیان گرفتند و سپس آن را کامل کردند. بعد از پیدایی زبان انگلیسی، انگلیسیزبانان از همین خط در سه دورة انگلیسی قدیم، میانه و جدید استفاده کردهاند و میکنند. انگلیسیزبانان اعداد را با استفاده از نمادهایی مینویسند که خودشان آنها را اعداد عربی مینامند. اعداد عربی را اروپاییان از عربها گرفتند و بهجای اعداد یونانی گذاشتند که پیچیدهتر بودند. پیدایی اعداد عربی رشد ریاضیات را ممکن کرد، ولی جالب توجه اینکه این نوع عددنویسی بههیچوجه اختراع عربها نبود. خود عربها این شیوة عددنویسی را از هندیها یادگرفته بودند. اگر از نوشتن بگذریم و به سراغ واژگان برویم، بزرگترین ذخیرة واژگان انگلیسی، واژهها و ریشههای لاتین و یونانی است. تعداد واژههای ژرمانیک از لاتین بیشتر نیست. بهویژه زبان علم و تکنولوژی، صنعت، تجارت و هنر سرشار از واژههای قدیمی یا نوساختة لاتین و یونانی است که اگر آنها را از زبان انگلیسی خارج کنیم، خیمة این زبان قدرتمند جهانی امروز کاملاً فروخواهد ریخت. بهتعبیر دیگر، بدون این واژهها، نه فقط زبان علم و فن و هنر و تجارت، بلکه زبان معمولی انگلیسی نیز ازمیان خواهد رفت. علاوهبر لاتین و یونانی قدیم و فرانسه و آلمانی و دیگر زبانهای امروز اروپا، انگلیسی امروز تعداد بیشماری واژه از زبانهای مختلف گوشهوکنار دنیا، از چینی و هندی و فارسی و عربی و ترکی گرفته، تا روسی و لهستانی و هلندی و سرخپوستی و اسکیمویی و مغولی، قرض گرفته است و همچنان مثل هر زبان زندة دیگری درحال قرضگرفتن و قرضدادن است.
جالب اینکه محققی ایرانی به نام منیره احمدسلطانی در کتاب خود شصتودو واژة فارسی (غیر از نامهای خاص) را معرفی میکند که وارد زبان انگلیسی شدهاند و بهکار میروند (احمدسلطانی، 1372: 28-32). البته نامبرده اضافه میکند که تعداد واقعی این واژهها بیشازاینهاست.
چرا راه دور برویم؟ فارسی امروزی، که ما به آن سخن میگوییم و مینویسیم و جانشین زبان پهلوی ساسانی شده و تاکنون باقی مانده است، به مجموعة عظیمی از واژههای عربی و تعداد درخور توجهی لغات ترکی و مغولی و روسی و غیره متکی است و کاربرد فراوان واژههای اروپایی یا نامگذاری کالاها و پدیدههای نوظهور با استفاده از واژهها و ریشههای فارسی و عربی و گاه فارسی قدیم، مجموعة بزرگی از واژههای برساخته را به وجود آورده که بر توانایی زبان فارسی افزوده است.
حال تصور کنید اگر قرار باشد همة واژههای خارجی (بهویژه عربی) را کنار بگذاریم، چگونه خواهیم توانست با یکدیگر ارتباط برقرار کنیم؟ ازاینگذشته، خطی که فارسی را به آن مینویسیم نیز عربی است و درحقیقت اگر بهدنبال خلوص باشیم، راه ارتباط کتبی نیز بر ما بسته خواهد شد.
از آنچه گفتیم میتوان چنین نتیجه گرفت که باید آرزوی زبان خالص را جداً کنار بگذاریم و یکبار برای همیشه بپذیریم که زبانها با هم درتعاملاند و جذب میزان معینی واژههای خارجی و حتی تأثیرپذیری از دستور زبان خارجی در هر دورة زمانی امری طبیعی است که بر قدرت و فربهی زبان میافزاید؛ بهویژه اگر ورود این واژهها بهشکل بسیط، و رفتار با آنها مطابق قواعد اشتقاق زبانِ پذیرنده باشد. متأسفانه هنوز در کشور ما صاحبنظرانی هستند که با تعصب خلوصگرایانهای که از خود نشان میدهند، با توسعة زبان فارسی و انطباق آن با پیشرفتهای علمی و فنی مخالفت میکنند. طرفه اینکه برخی از این خلوصگرایان ،خلوصگرایی را با شیفتگی به زبان خارجی ترکیب کردهاند و بههنگام پاکسازیِ ادعایی خود دربارة زبانی که به آن دلبستگی دارند سهلانگاری نشان میدهند، اما برعکس، درباب زبانی که به دلایل ایدئولوژیک با آن مخالفاند تعصب و غیرواقعبینی به خرج میدهند و با جاافتادهترین و سادهترین واژهها مخالفت میورزند. درمقابل، شیفتگان زبانهای اروپایی، که البته نفوذ سیاسیـ اداری ندارند، در محافل خصوصی اظهار میکنند که زبان فارسی فقط بهکار حوزة ادبیات میآید و حوزههای علم و تکنولوژی و صنعت و تجارت را باید بهطور کامل به زبان انگلیسی تحویل داد. اِشکال شیفتگان و دلبستگان عاطفی به زبانهای خارجی (عربی یا اروپایی) واقعبیننبودن آنهاست. دیدگاه بیطرفی فرهنگی زبان را وسیلة ارتباط میداند و درمقابل همة زبانها احساس عاطفی یکسانی دارد و بدهبستان و تأثیر و تأثر میان زبانها را ازمنظر توسعة زبان ملی و تقویت ایجاد ارتباط در حوزههای مختلف زندگی مینگرد و بهجای خلوص درپی کارآیی و فربهی زبان و درعینحال حفظ یکپارچگی و هویت مستقل آن است. به نظر میرسد وقت آن باشد که برای همیشه خلوصگرایی را کنار بگذاریم و ازطریق بدهبستان با زبانهای دیگر، بهرهبرداری از ظرفیتهای استفادهنشده و توجه به ذوق و نظر مردم (که در پذیرفتن یا رد واژهها تجسم مییابد) بکوشیم در برنامهریزی زبان، افزایشِ توانایی زبان ملی را درکنار کوشش برای حفظ هویت و یکپارچگی آن مدّنظر قرار دهیم.
از گذشته تاکنون، هیچگاه همة زبانها منزلت یکسان نداشتهاند. منزلت و نفوذ زبانها دقیقاً از منزلت و نفوذ جامعه یا حکومتی تبعیت میکرده است که آن زبان را بهمثابة زبان ملی و رسمی خود برگزیده بوده است. علاوهبراین، معمولاً برخی زبانها جنبة جهانی یا منطقهای پیدا میکردند، به معیار میشدند، توسعه مییافتند و نقش علم زبان و هنر و گاه سیاست و تجارت را در قلمروی بهمراتب وسیعتر از حوزة گویندگان آن زبان برعهده میگرفتند. زبانهای دیگر اغلب درحد گفتاری یا نقش محدود نوشتاری در حوزههای معین باقی میماندند و ارتباطات علمی و ادبی را به زبان جهانی یا منطقهای میسپردند. در جهان باستان و در غرب دنیای قدیم (از آسیای صغیر تا شمال آفریقا و جنوب و مرکز اروپا)، زبان لاتین، بهمثابة زبان دین (زبان کلیسای کاتولیک)، حکومت (زبان رسمی امپراتوری)، قانون، هنر، ادبیات، علم و تجارت، بهویژه بعد از مسیحیشدن رُم کاملاً رواج یافت. در جهان اسلام نیز یک زبان منطقهای رسمی وجود داشت که ملتهای مختلف مسلمان را از آسیای مرکزی و شبهقاره و بخشهایی از چین گرفته تا اروپا بههم پیوند میداد و آن زبان عربی بود که زبان دین و علم و ادب و حکومت بهشمار میرفت. این زبان در همة مدرسهها تدریس میشد و هرمطلب ارزشمند دینی، علمی و فلسفی بایست به این زبان نوشته میشد تا به رسمیت شناخته شود و بازتاب مناسب پیدا کند. البته در اینجا استثنای شگفتانگیزی وجود داشت و آن هم زبان فارسی بود،که برخلاف همة زبانهای دیگر غیرعربی در ممالک فتحشده در صدر اسلام، که ازمیان رفتند یا به زبانهای محلی کماهمیت تبدیل شدند، بعد از سهقرن دوباره سربرآورد و درکنار زبان عربی در جهان اسلام برای خود جایگاهی یافت، بهطوریکه در همة جهان اسلام، زبان ادب و در بخش ایرانی جهان اسلام (شرق بینالنهرین) زبان حکومت نیز شد. با وجود این، تا قبلاز قرن بیستم میلادی، زبان عربی در کل جهان اسلام، بهویژه بهمنزلة زبان نوشتار، زبان مسلط و رابط میان اقوام و فرهنگهای گوناگون بود. زبانهای دیگر، حتی فارسی، نقش درجة دوم داشتند و بهجز فارسی، بقیه ازنظر نوشتاری رشد زیادی نیافتند و بیشتر زبان گفتار بهشمار میآمدند (مثل ترکی، ترکمنی و...).[6]
اما در دوران جدید، که تمایل به ملتسازی درمیان مردم کشورهای درحال توسعه رشد فراوان یافت، ترکزبانان، کردزبانان، ترکمنان و بقیة گویندگان زبانهای دیگر منطقه کوشیدند زبان خود را به زبانی مکتوب و توانا برای انتقال مفاهیم پیچیدة علمی و هنری امروزین تبدیل کنند و برای اینکار کوششهای بسیار کردند. در آسیای صغیر، از زمان پیدایش جمهوری ترکیه، با برنامهریزی دولت، زبان نوشتاری جدید ترکی با بیرونانداختن تاحد امکان واژههای فارسی و عربی و وامگرفتن از لغتهای اروپایی و بازسازی و اشتقاق در واژههای ترکی به وجود آمد. ترکهای ترکیه خط عربیـفارسی را که نیز پیشازآن با آن مینوشتند به خط لاتین تغییر دادند. مشابه همین برنامهریزی در آذربایجان شوروی (جمهوری آذربایجان فعلی) اتفاق افتاد؛ با این تفاوت که در آنجا پدیدههای مدرن با واژههای روسی وارد زبان شدند و خط عربیـفارسی به سیریلیک تغییر کرد. البته آنها بعد از فروپاشی کوشیدهاند به خط لاتین بنویسند. اما کردهای ایران و عراق دیرتر و بهتر به توسعة زبان خود پرداختند. بهاینترتیب که در خط عربیـفارسی اصلاحات جالب توجهی انجام دادند؛ ازجمله اینکه مصوتها را وارد خط کردند و با این خط اصلاحشده به کردی مینویسند و میخوانند. ازآنجاکه خط فقط وسیلة ارتباط نبوده است، بلکه جزئی از فرهنگ هم بهشمار میآید، این شیوه بهمراتب درستتر است تا نوشتن به خطی بیگانه (لاتین یا سیریلیک) که هیچ پیوندی با فرهنگ بومی ندارد. اکنون، همزمان با بالارفتن سطح سواد و تحصیلات، علاقه به زبان قومی بیشتر شده است و اصلاحات در خط و انطباق آن با واج های زبان قومی نیز به جذابیت نوشتن و خواندن به زبان قومی درمیان اقوام غیرفارسی زبان ایرانی افزوده است.
در دنیای جدید نیز، با ظهور تمدن مدرن در غرب و پیشرفت علوم و فنون و هنرها در اروپا و قدرتگرفتن حکومتهای اروپایی، زبانهای اروپایی (در ابتدا زبانهای فرانسه و انگلیسی و سپس اسپانیولی و هلندی و روسی) گستره و نفوذی فراملی یافتند و کمکم به موقعیت زبان جهانی نزدیک شدند و با هم به رقابت برخاستند. اما بعد از جنگ جهانی دوم، اندکاندک زبان انگلیسی زبانهای دیگر را پشتسر گذاشت. بهویژه بعد از فروپاشی شوروی و ظهور پدیدهای که جهانیشدن یا جهانیسازی خوانده شده است، به نظر میرسد زبان انگلیسی به زبان جهانی تبدیل شده باشد. ازآنجاکه جهانیشدن پدیدة مهمی است که تأثیر درخور توجهی بر برنامهریزی منزلتی زبانی از خود بهجا گذاشته است در اینجا مفصلتر به آن میپردازیم:
د)جهانیشدن و زبان
اس. ساسِن، که درباب آثار جهانیشدن مطالعه کرده است، در کتاب خود از پیدایی جغرافیای جدید قدرت در سطح جهان سخن میگوید. به نظر او ساختار قدرت جدید در تحولات زیر ریشه دارد:
الف) تمرکز تولید و تجارت و امور مالی در بازارهای مالی جهانی: بازارهای مالی مقرراتزداییشدة جهانی این امکان را فراهم میآورند که پول از مرزهای کشورها بگذرد. تکنولوژیهای جدید نیز به این جریانها سرعت شگفتانگیزی بخشیدهاند.
ب) تمرکز تولید و تجارت در دست شرکتهای فراملیتی: هماکنون شرکتهای فراملیتی در جستوجوی جای مناسب و سودآور، فعالیتهای خود را در همة جهان پراکنده ساختهاند. برای مثال، پنجاهدرصد نیروی کار فورد، جنرال موتورز و اکسون خارج از ایالات متحده مستقرند (ر.ک ساسن، 1994).
ج) پیدایی رژیمهای حقوقی و حاکمیتی جدید: نهادها و رژیمهای جهانی و منطقهای پدیدار شدهاند که فرادست دولتهای ملی تصمیمگیری میکنند (بخشهای مختلف سازمان ملل متحد، بانک جهانی، نفتا، اوپک، دیوان لاهه، صندوق بینالمللی پول و...). در اثر جهانیشدن، بخش خصوصی قدرت روزافزون پیدا کرده و نسبت به دولتهای ملی مستقلتر شده است (نقل به مضمون از ساسن، 1994: 94).
د) اهمیت روزافزون فضای الکترونیک: صنایع و تکنولوژی جدید اطلاعاتی، ارتباطات راه دور و رسانههای سمعیـ بصری الکترونیک ایمنی انتقال جریان دانش و اطلاعات را در گسترهای که پیشازاین حتی کسی خواب آن را نیز نمیدید تضمین کردهاند.
ه) پیدایی سازمانهای غیردولتی فراملی: ماهیت جهانی بسیاری از مشکلات اجتماعی (جرم، بهداشت، محیط زیست، رشد جمعیت، فقر و غیره) به پیدایی سازمانهای غیردولتی فراملی[7] منجر شده است. رشد سازمانهای مردمنهاد و همکاریها و ساختارهای بینالمللی که برای ارتباط میان آنها ایجاد شده است نیز عامل دیگری است که حوزة اقتدار حکومتهای ملی را محدود و به جهانیشدن کمک کرده است (رایت ،2004 ،103-93).
جغرافیای جدید قدرت، که زاییدة عوامل پیشگفته است، تأثیرهای بسیار روشنی برای زبان به همراه آورده است:
الف) بازارهای مالی جهانی، اغلب تحت تأثیر نفوذ و قدرت ایالات متحده، زبان انگلیسی را بهمنزلة لینگوا فرانکا یا زبان میانجی انتخاب کردهاند.
ب) شرکتهای فراملیتی که در همهجای جهان حاضرند و کارکنانی از ملیتهای گوناگون دارند، غالباً برای ارتباطات درونسازمانی و برقراری ارتباط با خارج شرکت از انگلیسی، یا انگلیسی درکنار یک زبان دیگر، بهره میگیرند. همة کشورهایی که وارد تجارت بینالمللی شدهاند (نظیر کشورهای حوزة اقیانوس آرام) به آموزش زبان انگلیسی اهمیت میدهند.
ج) هزینة تکنولوژیهای جدید اطلاعاتی آنقدر بالاست که فعالیتهای تحقیق و توسعة شرکتها اغلب درقالب همکاریهای بینالمللی انجام میشود و زبان همکاری نیز معمولاً انگلیسی است.
د) مبادلة اطلاعات در شبکهها به مهارتهای زبانی کسانی منوط است که اطلاعات را رمزگذاری و رمزگشایی میکنند. واضح است که این فرآیند باید به زبانی انجام شود که استفادهکنندگان دستکم تاحدودی با آن آشنا هستند. بهطور سنتی زبانی که در این عرصه غالب است انگلیسی است.
هـ) همة گروههای هممنفعت (از دولتها گرفته تا همة مؤسسهها و افرادی که در شبکة جهانی حضور دارند) که میخواهند دیدگاههای خود را به گروههای بزرگتر برسانند از سروکارداشتن با زبان انگلیسی ناگزیرند؛ زیرا مقایسة درگاههای اینترنتی که با زبانهای مختلف پیام میفرستند نشان میدهد که همیشه درگاههای انگلیسیزبان پرمراجعهترند. ازاینرو همه میکوشند در شبکه بهکمک زبان انگلیسی ارتباط برقرار کنند.
و) پیدایی و اهمیتیابی انواع ساختارهای فراملی، از دادگاهها و شرکتها گرفته تا شبکههای ارتباطی و سرمایهها و سازمانهای غیردولتی و گروههای فشار، از ارتباط بیشتر میان افراد (بدون توجه به مرزهای ملی و تاحدود زیادی بدون دخالت حکومتهای ملی) با ملیتهای مختلف حکایت میکند. تماس بیشتر بین گویندگان زبانهای مختلف معمولاً به استفادة بیشتر از زبان انگلیسی میانجامد.
نتیجة کلی اینکه بهنظر میرسد نوعی "پلورالیسم و هویت فراملی" درپی ارتباط دائمی افراد با ملیتهای مختلف درحال ظهور است. این هویت فراملی افراد با ملیتها و زبانهای گوناگون را دربرمیگیرد. اما زبانِ این هویت فراملی ظاهراً هیچ زبان دیگری نیست جز انگلیسی. رشد ارتباطات بینالمللی با گسترش زبان انگلیسی همراه بوده است. بهسخن دیگر، جهانیشدن با خود سهچیز به همراه آورده است: یکی، محدودشدن حوزة نفوذ و اقتدار دولتهای ملی؛ دوم، رشد بخش خصوصی؛ سوم، گسترش زبان انگلیسی در صنعت، تجارت و امور مالی (ر.ک. رایت، 2004).
اگر به آنچه خانم رایت میگوید، نفوذ روبهافزایش زبان انگلیسی در دانشگاهها و اجتماعات علمی و تأثیر رسانههای جمعی را نیز اضافه کنیم، آنگاه تصویری که او ارائه میدهد کامل خواهد شد. دراینصورت، بهنظر میرسد با جهانی روبهرو باشیم که در آن زبان انگلیسی به زبان میانجی منحصربهفرد آن تبدیل میشود.
هـ) جهانیشدن و زبان فارسی
پرسش این است که در این دنیای جهانیشده، آیندة زبان فارسی و زبانهای مشابه را چگونه میتوان تصویر کرد؟ آیا گسترش زبانهای جهانی، و در رأس همة آنها، زبان قدرتمند انگلیسی، زبان فارسی را تهدید میکند؟ آیا زبان ما درمعرض خطر قرار دارد؟ آیا باید از آن محافظت کنیم؟ چگونه؟ آیا باید قاطعانه جلو ورود واژههای بیگانه را به زبان فارسی بگیریم؟ آیا باید از رشد و گسترش زبانهای رقیب، بهویژه زبان انگلیسی در کشور خودمان جلوگیری کنیم تا زبان فارسی مجال رشد و بروز پیدا کند؟ آیا حوزههای وظیفهای زبان فارسی و زبانهای دیگر ازهم تفکیکپذیر هستند یا متداخلاند؟ آیا گسترش یادگیری زبانهای خارجی (بهویژه اروپایی) در ایران بهنفع زبان فارسی است یا به حال آن مضر است یا تأثیری بر آن ندارد؟
البته پیشبینی آینده دشوار است. شاید روزگاری بیاید که همة مردم جهان به یک زبان سخن بگویند. اما اگر به آنچه بر جهان گذشته است و آنچه از جلو چشمان ما میگذرد نگاه کنیم، به بقای زبانهای ملی میتوان امیدوار بود. روزگاری در تمام جهان اسلام، عربی زبان غالب بود. همة ملتهایی که به خلافت پیوسته بودند زبانهای خود را از دست داده بودند. فارسی میانه هم ازمیان رفته بود. علاوهبراینکه زبان عربی زبان کسانی بود که عملاً بر ایران حکومت میکردند. عربی زبانِ آیینی بود که اکثر ایرانیان آن را پذیرفته و به آن دلبسته بودند. زبانی که کلام خدا به آن زبان جاری شده بود. زبانی که احکام حکومتی را با آن ابلاغ میکردند. زبان علم، زبان ادب و زبانی که از زبانهای گوناگون جهان اسلام واژه قرض گرفته و فربه و دقیق شده بود و اتفاقاً در به معیارسازی آن ایرانیان فارسیزبان نقش درخور توجهی داشتند. احتمالاً اقتدارزبان عربی در دنیای آن روز بهمراتب بیشاز اقتدار زبان انگلیسی در جهان امروز بود. عربی، زبان دین و دنیا، آسمان و زمین، علم و ادب، و شأن و منزلت بود. بیهوده نبود که حتی در قرن هشتم هجری حافظ می سرود:
اگرچه عرض هنر پیش یار بیادبی است زبان خموش ولیکن دهان پر از عربی است
با وجود این، زبان فارسی دری بر ویرانههای فارسی قدیم و با تغذیه از واژهها و ریشههای عربی جوانه زد، بالید و استوار شد و هنوز هم به حیات خود ادامه میدهد. آیا خود این تجربة شگفتانگیز از چگونگی پیدایی فارسی دری و بالیدن آن در جهان "پر از عربی" نمیتواند پاسخ پرسش ما را بدهد؟ فارسیزبانان چه کردند؟ آیا قاطعانه از ورود واژههای عربی به زبان فارسی ممانعت کردند؟ یا برعکس، انعطاف و نرمی به خرج دادند و تا میتوانستند با استفاده از ریشههای عربی، فعل و اسم و صفت مرکب ساختند؟ آیا مانع آموزش زبان عربی شدند؟ یا دستور زبان عربی را کامل کردند و عربی را بهخوبی و بهدقت فراگرفتند؟ البته نمیتوان ادعا کرد که گسترش زبان عربی بهنفع زبان فارسی بود و سلطة این زبان، فارسی را به ضعف واژگان و مشکلات دیگر دچار نکرد. اما این واقعیتی است که در هرمنطقه ای که به جهان اسلام می پیوست ، هم زبان عربی وارد میشد هم شعر فارسی.
وقتی طوفان میآید درختان سخت ساقِ انعطافناپذیر میشکنند، اما بید مجنون که تنی نرم دارد و انعطاف میپذیرد جان سالم بهدرمیبرد. راز بقای زبانهای ملی در دنیای جهانیشدة امروز ستیزهجویی با زبان میانجی منحصربهفرد آن، یعنی زبان انگلیسی، نیست. راهحل همزیستی است. پس با درسگرفتن از گذشته به این نتیجه میرسیم که راهحل بقای زبانهای ملی، همزیستی با زبانهای جهانی بهویژه انگلیسی و توسعه وبه معیارسازی زبان ملی است. اما آنچه امروزه در جهان میگذرد نیز درسهایی برای خود دارد. درست است که زبان انگلیسی در همهجا رایج است و رایجتر هم میشود، ولی نفوذ این زبان همة حوزهها را دربرنمیگیرد. شهروند ایتالیایی که در شرکتی فراملیتی کار میکند باید انگلیسی بداند و با انگلیسی کار کند. اما برای او مطالعة ادبیات و شعر ایتالیایی سرگرمی اوقات فراغت و کار دوم قلمداد میشود. درعوض، همکار آمریکایی او که معماری میخواند مجبور است ایتالیایی یاد بگیرد، چون ایتالیایی زبان میانجی معماران جهان است. گروههای قومی و ملیتهای مختلف درحالیکه برای ارتباط با مردم دیگر به انگلیسی روی میآورند، روزبهروز بیشتر به زبان قومی و ملی خود علاقهمند میشوند. در قرن اخیر زبانهای بسیاری که صورت مکتوب نداشتهاند با کوشش گویندگان خود به فهرست زبانهای کامل دنیا اضافه شدهاند. در موارد بسیاری دولتها بهناگزیر زبان اقلیتهای قومی را به رسمیت شناختهاند (زبان تامی در سریلانکا و کاتالانی و باسکی در اسپانیا). ایندو روند درکنار هم درحال وقوع است: گسترش زبانهای جهانی (بهویژه انگلیسی) برای برقراری ارتباط میان مردمی با خاستگاههای قومی و نژادی گوناگون، و رشد و تکامل زبانهای ملی و بومی و قومی بهمنزلة مبانی هویت افراد. در کشورهای بزرگ چندقومی، بهویژه ایالات متحده، فزونی علاقه به زبانهای قومی کاملاً مشهود است.
بهطور کلی، نتیجهای که از این بحث میتوان گرفت، ضرورت اتخاذ نگاهی نو به زبانهای جهانی، بهویژه زبان انگلیسی، و تغییر موضع از ستیزهجویی به همزیستی است. در سال 1361 آقای حدادعادل در همایش «نگارش فارسی» در مقالهای تقاضای ترک ستیزهجویی با عربی را مطرح کرد و اکنون در سالهای آغازین قرن بیستویکم، زمان برای طرح تقاضای ترک ستیزهجویی با انگلیسی و هرزبان دیگری مناسب به نظر میرسد. درصورتیکه این سیاست را اهل نظر بپذیرند، مصداقهای جزئیتر و راهکارهای اجرایی آن احتمالاً چنین خواهد بود:
و) تدبیر ما (راهکارها)
نخست، ما ایرانیان قرن بیستویکمی باید برای همیشه آرمان دستنیافتنی و مضرّ فارسی خالص و عاری از واژههای بیگانه را کنار بگذاریم و این انصراف را نه در حرف، بلکه در عمل نشان دهیم. خلوصگرایی هیچ کمکی به توسعة زبان فارسی نمیکند.
دوم، زبان ما برای اینکه بتواند با زمان سازگار شود و وظایف خود را بهدرستی انجام دهد باید بتواند، علاوهبر ساختن واژههای نو فارسی، براساس تواناییهای این زبان، هرگاه لازم است ریشههای بسیط واژههای خارجی را در نظام اشتقاق خود جذب کند. اینکار را گویندگان زبان عملاً انجام میدهند، اما به رسمیت شناخته نشده است. حالآنکه باید اینکار را به رسمیت بشناسیم و آن را به معیار کنیم. بهاینمعنا که وقتی مردم واژهای بیگانه را میپذیرند و بهکار میبرند، بهجای اینکه بیهوده برای آن معادل پیشنهاد دهیم و هیچکس هم نپذیرد، تلفظ مناسب فارسی واژه، ضبط صحیح املا و مشتقات آن را به معیار کنیم و در فرهنگها بیاوریم و به رسمیت بشناسیم؛ مثلاً حالا که واژة "ویدئو" جا افتاده است، همین تلفظ ویدئو فرانسوی را به رسمیت بشناسیم و استاندارد کنیم. بنابراین، تلفظ ویدیو (انگلیسی) رسمیت نخواهد داشت. درباب ضبط یکسان واژه هم تصمیم بگیریم. سپس واژه را دقیقاً تعریف کنیم تا از دیگر دستگاههای صوتی و تصویری تفکیک شود.
سوم، این تفکر که آموزش و گسترش زبانهای جهانی زبان فارسی را تضعیف میکند باید کنار گذاشته شود. آموزش ضعیف و ناقص زبان خارجی لطمة بیشتری به زبان خواهد زد. کسی که با پدیدهای آشنایی کامل ندارد از آن برای فخرفروشی استفاده میکند و واژههای خارجی را بیقاعده و بهاشتباه وارد زبان فارسی میکند. ضرر دیگر ضعف آموزش زبان خارجی (بهویژه جهانی) ترجمههای بد و نادرست است که ازسویی به انتقال غلط یا غیردقیق مفاهیم فکری، علمی و فنی میانجامد و به توسعة علم و فن آسیب میرساند و ازسوی دیگر به ترویج معادلها، ساختهای دستوری، سبکها و واژههای نامناسب و درنتیجه تضعیف زبان فارسی منجر میشود. قطعاً ترجمههای بد (و حتی غیرفصیح) در بیزاری علاقهمندان به استفاده از زبان فارسی و نیز بدفهمی دانش جدید مؤثرند.
ازاینگذشته، دانش فقط صورت مکتوب ندارد، انتقال دانش و تکنولوژی علاوهبر شکل مکتوب، نیازمند ارتباط شفاهی است. آموزش درست و عمیق زبانهای خارجی (و ازهمهمهمتر انگلیسی) نهتنها سطح دانش زبانی را تضعیف نمیکند، بلکه ذهن یادگیرنده را برای یادگیری بهتر زبان مادری خود مستعد میسازد.
چهارم، در دنیای جهانیشدة امروز، حجم دانش و سرعت رشد آن و نیز سرعت انتقال تجارت بشری بهحدی است که هیچ ملت زندهای نمیتواند برای تعامل با جهان به ترجمه و معادلسازی اکتفا کند. اگر بهترین مترجمان دنیا را داشته باشیم و بهترین ترجمهها را عرضه کنیم و با بیشترین سرعت در همة حوزهها به ترجمة آثار جدید بپردازیم، بازهم قادر نخواهیم بود با کاروان علم جهانی همراه شویم. قبلاز ترجمه، خلق یک سبک و زبان برای علم لازم است و جالب توجه اینکه رشد سریع علم و فنون، تغییر سریع زبان علوم و فنون را هم بههمراه دارد. بنابراین، تا ما بخواهیم به سبک و زبان مناسب یک علم دست پیدا کنیم که کار ترجمههای مفهوم و خواندنی در آن رشته را آسان کند، زبان آن علم دچار دگرگونی شده است. بگذریم از اینکه پساز گذشت بیشاز دوقرن از ترجمة زبانهای اروپایی به فارسی، هنوز در بسیاری از رشتهها نثر فارسی دلنشینی که جانشین ترجمههای ناهموار و دشوار شود وجود ندارد. زبان بسیاری از رشتههای علمی، همچون زبان متون ترجمهشده در اغلب رشتهها، چنان پیچیده است که درک آن بهراحتی امکانپذیر نیست و شکایتنکردن دانشجویان ازآنروست که اغلب یا زبان خارجی را خوب نمیدانند یا کمتر نثر علمی فصیح و روانی خواندهاند تا به وضعیت اسفبار این ترجمهها پیببرند. اگر از سبک و نثر متون ترجمهشده بگذریم، حجم بسیار زیاد تولیدات علمی مانع آن است که بتوان به مدد ترجمه دربرابر دانش روزآمد ماند. سرعت معادلسازی برای دانشواژههای علمی نیز بسیار کندتر از سرعت آفرینش این واژههاست. بگذریم که در برخی رشتهها معادلسازی اساساً عاقلانه و ممکن نیست و در مواردی هم که امکانپذیر است، بیسلیقگی و ناآشنایی استادان و مترجمان با ساخت زبان فارسی موجب عبور واژههای عجیب و غریب، بهنام "معادل"، از مرز زبان فارسی شده است، بیآنکه مرزبانان آشنا با دستور زبان فارسی یا آواشناسان و تشخیصدهندگان اصوات خوشایند و ناخوشایند یا حتی معناشناسان ورود آنها را بررسی و تأیید کرده باشند. لطمههایی که از این واژهسازی سریع و بیهنر به زبان فارسی میرسد از جذب واژههای درست اروپایی کمتر نیست.
البته واژهسازی و ترجمه و تألیف آثار علمی به زبان فارسی قطعاً لازم است و برای ارتقای آن باید کوشید، اما نکته اینجاست که نه ترجمه و نه معادلسازی جای خواندن و نوشتن به زبان جهانی را نمیگیرد. دانشجویان پساز آشنایی با علوم بهواسطة متون فارسی باید به سراغ زبان جهانی بروند و یاد بگیرند که به این زبان (که اغلب انگلیسی است) بخوانند و بنویسند و سخن بگویند تا دانش و فن کشور خویش را با جهان هماهنگ کنند. پس ترجمه و معادلسازی غالباً برای آشنایی همگان و نیز دانشجویان سالهای اول دانشگاهها با زبان علوم باید صورت گیرد، ولی دانشمندان و دانشجویان تحصیلات تکمیلی باید بتوانند با زبانی که در آن رشته زبان جهانی است کار کنند.
پنجم، کاری که ازهمه مهمتر است، به معیارسازی و آموزش صحیح زبان فارسی به همة فارسیزبانان، از دبستان تا دانشگاه و ادارهها، با استفاده از رسانههای جمعی است. خط فارسی به معیار نیست، بعضی واژههایش را چند نوع تلفظ میکنند، بین گویندگان تحصیلکردهاش بر سر اصول اولیة رویارویی با زبان ملی وفاق نیست، گروهی مرتباً به مردم درباب کاربرد درست واژهها اخطار میدهند و گروهی دیگر حتی قواعد اولیة دستور زبان را که در دبستانها تدریس میشود و بر سر آنها هیچ اختلاف عقیدهای نیست در نوشتههای خود زیرپا میگذارند و هیچکدام به تبعیت از قاعدة رواج، یعنی آنچه مردم پذیرفتهاند و بهکار میبرند، تن نمیدهند، بحث خلاق درباب قواعد دستوری این زبان تازه آغاز شده است و این از وجود اختلاف عقیدة بسیار حکایت میکند. پس چگونه این زبان میتواند با زبانهای پیشرفته رقابت کند؟ به نظر میرسد برای اینکه بتوانیم به تعادل مطلوب و همسطح با زبانهای دیگر موجود در جهان برسیم، ابتدا باید از زبان خود آغاز کنیم. یعنی آن را به قاعده کنیم و خوب آموزش دهیم.
ششم، زبانی که در آن تولید آثار ادبی عالی متوقف نشود هرگز نخواهد مُرد. در گذشته، آثار ادبی عالی که به زبان فارسی نوشته میشد یکی از مهمترین دلایل منزلت والای زبان فارسی بهشمار میآمد. هنوز هم زبان فارسی شأن و منزلت خود را تاحد زیادی به این آثار مدیون است. استمرار خلاقیت ادبی در دورة معاصر و تولید آثار ادبی درخشان به زبان فارسی یکی از عوامل ایجاد تعادل در رابطة زبان ملی با زبانهای جهان است.
پایان سخن
بهطور بسیار خلاصه، این مقاله بستة سیاستی زیر را برای تنظیم رابطة میان زبان فارسی و زبانهای جهانی (و دیگر زبانها) پیشنهاد میکند:
الف) سیاست همزیستی مسالمتآمیز، که ازجمله دربرگیرندة به معیارسازی (استانداردکردن) فرایند وامگیری متقابل میان زبانها ازطریق پیشنهاد قواعد معینی برای وامگرفتن واژه از زبانهای دیگر است،که ازسویی بهمعنای مشروعیتبخشیدن به فرایند مبادلة واژه میان زبانهاست که عملاً پیوسته درحال انجام است و ازسوی دیگر بهمعنای کنترل این فرایند تاحد امکان خواهد بود.
ب) سیاست تقسیمکار میان زبان جهانی که بهکار تعامل و ارتباطسازی با ملتها میآید و زبان ملی که وظیفهاش ایجاد پیوند و هماهنگی میان همة گروهها و اقوام با زبانها و لهجههای گوناگون درون یک کشور است و سرانجام زبان قومی که بهمنظور ایجاد پیوند و ارتباطسازی میان اعضای یک گروه قومی بهکار میرود. با برنامهریزی مناسب میتوان به تقویت توانمندی شهروندان در هرسهپلة پلکان زبانها پرداخت. اگر تقویت هرکدام از این زبانها بهدرستی و درجای خود انجام شود و قانون حدود کاربرد آنها را روشن کرده باشد، رشد هریک به رشد دیگری نیز کمک خواهد کرد و به وحدت و همدلی میان شهروندان خواهد افزود.
ج) سیاست بازبینی رابطه میان خط و زبان: اصلاح و تدقیق خط کنونی فارسی میتواند به دقت زبان بیفزاید، سوادآموزی را تسریع کند و درمجموع به معیارسازی زبان فارسی را چه برای فارسیزبانان و چه برای فارسیآموزان (وبویژه آموزش فارسی به خارجیان ) تسهیل خواهد کرد.